Chapter 10 (Lejin)

4 1 0
                                    

قرار شده بود هوپ و کوک و تهیونگ برای چند روز برن پیش یکی از دوستای قدیمیشون و همونجا بمونن . جای خالیشون قشنگ حس میشد . شوگا و نامجون رفته بودن یکم مواد غذایی بخرن و سر راهشون خونه یکی از دوستاشون برن که دقیقا یه خونه بغل ماست . منو جیمینم مدتی بود که در حال گوش دادن به دعوای لی و جین بودیم ...
دستامو روی سرم گذاشتم و فشار دادم .
ج_بیخیال اش .
بهش یه نگاهی انداختم . و بعد بلند شدم نشستم رو تخت .
+بابت سر صدا نیست ، بابت اینه دلم نمیخواد تو این وضعیت ببینمشون .
_میدونم . تموم میشه .
با صدای شکستن یچیزی از جام بلند شدم . ترسیده بودم میترسیدم بلایی سر خودشون بیارن رفتم سریع در زدم . در قفل بود . صدای گریه های لی که شبیه زجه شده بودو میشنیدم و جین داشت تمام وسایلو به در و دیوار میکوبید . در یک آن واحد در اتاق باز شد و منو هل داد و با سرعت رفت از خونه بیرون . تعجب زده نگاهمو از جین گرفتمو به لی که با دستای خونی کف زمین نشسته بود دادم . رفتم جلو و بغلش کردم . از اتاق آروم بردمش بیرون و از پله ها پایین رفتیمو وارد اشپزخونه شدیم . دستشو پانسمان کردم ولی گریش متوقف نمیشد . رفتیم توی پذیرایی نشستیم و جیمینم اومد پیشمون . لی وسط نشسته بودو منو جیمین بغلش کرده بودیم . دیگه آروم شده بود .
+لی میخوای واسم تعریف کنی چیشده ؟
سرشو به نشونه ی نه بالا دادو منم دیگه چیزی ازش نپرسیدم ....
زنگ در به صدا درومد و رفتم درو باز کردم . با دیدن مهمون اونم به صورت بیخبر جا خوردم . صبر کن ببینم ، این فیلیکسه ...
ن_اش اینارو بگیر ببر تو اشپزخونه ...
ش_لی اوکی ای؟
لی به تکون دادن دوباره ی سرش اکتفا کرد . فلیکس و یه پسری که همراهش بود با یه سلام رفتن و روی مبل های کناری نشستن . لی که بخاطر شدت گریه ی زیاد زیر چشاش پف کرده بودو قرمز بود ، رفت تو اتاق منو جیمین تا مهمونا برن . منم چنتا چیز کوچیک برای پذیرایی از مهمون ها اوردم .
ن_معرفی میکنم . ایشون فیلیکس و ایشونم لی نو از گروه استری کیدز .
دستمو دراز کردم و دوباره دست دادم . نامجون رو به من کرد .
_ایشونم خواهرم ، اشلی . ایشونم جیمین .
سرشونو تکون دادن .
فیلیکس_ما تو همسایگی شما زندگی میکنیم ... دقیقا اونور .
لبخندی زدم ... حال لی بد بود و اینکه بشینم اینجا و با این افراد صحبت کنم باعث میشد لجم دراد و بیشتر از اون برای این ناراحت بودم که چرا کسی راجب اومدن مهمون چیزی نگفته بودو اینجوری سوپرایزمون کرد ؟ کارای نامجون همیشه دیوونه کننده بود . یکم که نشستیم و بچه ها مشغول حرف زدن بودن با صدای کلید چرخوندن یه نفر سرمونو به سمت در چرخوندیم . جین بود . ناخداگاه بعد دیدن جین یه لرزه ای به تنم افتاد . با یه سلام سر سری به سمت اتاق حرکت کرد . ترسیده بودم خواستم بلند شم که جیمین دستمو گرفت ....
چند دقیقه کزایی گذشته بودو جین از اتاق بیرون نیومده بود . منم اصلا حواسم به چیزایی که گفته میشد نبودو فقط نگران لی بودم . یکدفعه متوجه جین شدم که از پله ها میاد پایین . نفس عمیقی کشیدم . تو دستاش شیشه خورده ها بود و مشخص بود اونارو جمع کرده . اومد سمتم و سرشو نزدیک گوشم کرد .
_بابت شیشه ها متاسفم ...
و دوباره راهشو به طرف بالا تغییر داد ...
جیمین که حرف جینو شنیده بود اینبار عصبی تر شده بودو پاهاشو تکون میداد . دستمو روی پاهاش گذاشتمو بهش با نگاه اطمینان بخشی نگاه کردم . با دیدن بلند شدن نامجون و هدایتشون به سمت در فهمیدم که دارن میرن . خوشحال از این بلند شدم و داشتم طرف در میرفتم که جیمین دستمو گرفت و منو نزدیک خودش کرد . لبشو به گوشم چسبوند و زمزمه کرد .
_لی گناه داره ... جینم همینطور باید باهاشون حرف بزنیم .
من که از این کارش هم تعجب کرده بودم و هم خوشم اومده بود یه لحظه یادم رفت که چی بهم گفته بودو تو چشماش زل زده بودم . در یک لحظه سرشو اورد جلو و یه بوسه ی کوتاه روی لبام زد .
_هوی خانم تو هپروتی ؟
به خودم اومدم .
+جیمین شی تو ادمو میبری تو هپروت .
خندید .
+بزار به نامی بگم ... حس میکنم اون بیشتر زبون جینو میفهمه . ما میتونیم با لی کناربیایم .
_پس تو برو پیش لی و منم نامجونو ردیف میکنم
خندیدمو رفتم سمت اتاق مشترکمون .وقتی درو باز کردم لی گوششو چسبونده بود به در که با اینکار رفت عقب . اولش ترسید ولی وقتی فهمید منم سریع دستمو کشید و منو نشوند رو تخت .
_میخوام بهش بگم کات کنیم .
+ییییعنی هنووووز نگفتیییی و این کارارو کردددد؟
_نه چیز ... میدونی ... یکم قضیه پیچیدس ... راستش ...
+چیشده؟
هوفی کرد .
_من با نامجون خوابیدم .
با بلند ترین صدای ممکن داد زدم .
+چییییییییییییی؟
_اروم باش تروخدا الان باز میاد اینور .
یکم صدامو پایینتر اوردم .
+واقعا ازت انتظار نداشتم.
_اش من از اول نامجونو دوست داشتم ... میدونستی خودتم ... اون کسی بود که من تو بچگی دوسش داشتم و باهاش بودم . میدونی خودتم .
اهی کشیدم و خیلی اروم گفتم
+پس چرا قبلش با جین کات نکردی؟
لحنم خیلی غمگین بود .
_چون نمیتونستم کات کنم . نکه نخوام . نمیییتونستم . مجبور بودم خیلی سریع اینکارو کنم تا یه بهونه شه و منو فراموش کنه .
سری تکون دادم .
+چرا جیمین نیومد .
رفتم سمت در و درو باز کردم . جیمین و جینو نامجون پشت در بودن . جین بغض توی صورتش رژه میرفت و نامجون هیجان زده و جیمین یکم غمگین بود . رفتم سمت جین و بغلش کردم . بغل گوشش خیلی اروم زمزمه کردم
+تقصیر هیچکدومتون نیست ....
ازش جدا شدم . اونم سریع کتشو برداشت و رفت توی حیاط . نگاهی به نامجون کردم که هنوز از چیزایی که شنیده بود مطمعن نبود . زدم رو شونش .
+بهتره بری پیشش . شاید بهترین فرصت باشه .
نامجون سرشو تکون داد . جیمین خواست بره تو که دستشو گرفتم . کشوندمش اتاق لی اینا که الان خالی شده بود و درو بستم . خیلی دلم واسه بوسه هاش تنگ شده بود پس لبامو گذاشتم روی لباش . همه اتفاقات تو یه ثانیه افتاده بودو جیمین قدرت انالیز موقعیتو نداشت برای همین حرکتی نمیکرد . بعد چند لحظه به خودش اومد و اونم شروع به همکاری کرد . دستشو روی پشتم حرکت دادو به باسنم رسید . دوتا دستامو توی موهاش میبردم و اروم چنگ میزدم و سمت خودم میکشیدم . نمیدونم چیشد که یهو اشکم درومد و شروع کردم گریه کردن .
_اش ... اش چیشد؟
جیمین دستشو گذاشت زیر باسنم و بلندم کرد و گذاشت روی تخت . خودشم روی زانوهاش نشست روی زمین . دستاشو گذاشت روی رون های پام و زل زد تو چشمام . یه نگاهی به چشمای درخشان و قشنگش کردم که هوش از سرم میبرد . مشخص بود هنوز دلش میخواست . خیلی دلش بیشتر میخواست . خیلی موقعیتا پیش اومده بود که مجبور شد جلوشو بگیره بخاطر موقعیت . ولی چیزی به روش نیاورد و اجازه داد تا یکم اروم شم . اومد روی تخت و دراز کشید و منم توی بغل خودش کشید . پاهاشو لای پاهام گذاشتو سرمو روی سینش گذاشت با یه دستش دوتا دستامو گرفت و سرمو بوسید . قطره اشکی دوباره از چشمم بیرون ریخت . کمی بغل تر متوجه یه نامه ای شدم . وقتی بازش کردم دیدم جین نوشته . نخوندمش . میدونستم که اون لحظه اینارو نوشته بودو خیلی ازش ناراحت بوده .
+باید به لی بدم ...
_اون تازه اروم شده .
+ولی بهتره همین الان همچیز تموم شه . نمیخوام دوباره بعدا این باعث ناراحتیش شه . دلم برای جین میسوزه . لی حداقل نامجونو داره ...
بلند شدم و رفتم سمت اتاق و در زدم . لی روی تخت بودو و نامجون دستاشو گرفته بود . لی گریه نمیکرد ولی بشدت غمگین بود . رفتم کنار تخت . نامجون متوجه چشای پفی منم شده بود ولی چیزی نگفت .
+لی ... شاید زمان مناسبی نباشه ولی ... ولی فکر میکنم بهتره اگه قراره همچیز تموم شه ... همینجا تموم شه . این ... اینو ... اینو تو اتاقتون پیدا کردم . دست خط جینه . شاید بهتره بخونیش . میتونی ... میتونی بعدنم اینکارو کنی ... ولی نمیخواستم ازت مخفی بمونه ...
حرفام شکسته شکسته بود چون سخت بود جلوی بغضمو بگیرم . سریع از اتاق خارج شدم و رفتم پیش جیمین . دوباره به همون حالت قبل برگشتیم ولی اینبار جیمین با دستاش اروم روی صورتمو نوازش میکرد .
_میخوای بریم حموم ؟
چشام از تعجب گشاد تر شد .
_برای اینکه حالت بهتر شه منحرف .
سری تکون دادم . بلند شد و درو قفل کرد و رفت توی حموم . بعد چند دقیقه برگشت و شروع کرد لباسامو دراوردن . وقتی بالا تنمو لخت کرد یه نفس عمیقی کشید . جلوی خودشو گرفت و شلوارمو زیر شلواریمم کامل کشید پایین و لخت شدم . با دیدن من از دور زیر لب زمزمه کرد
_خیلی خوشگلی ...
خندیدم و بلند شدم رفتم سمت حموم . بعدش چسبوندمش به دیوار و بوسیدمش . با لبام باهاش میجنگیدمو اجازه کنترلو بهش نمیدادم . دستمو بردم و لباسشو کشیدم بالا . بوسه هامون تا دراوردن لباس از تن جیمین متوقف شد . خودمو چسبوندم بهش . حس بدن گرم و اتشیش باعث میشد خیلی بیشتر از قبل بخوامش .
دستمو بردم سمت شلوارش و کمربندشو باز کردم . شلوارشو کشیدم پایین و فقط باکسر تنش بود . نمیدونم چرا خجالت کشیدم باکسرشو پایین بدم . برای همین متوقف شدم .
تو چشمام نگاه شهوتی انداخت و با دستش لبمو لمس کرد .
_چرا وایسادی ... درش بیار
+خجالت میکشم .
خیلی اروم زمزمه کرده بودم ولی شنید . با لحن جدی تری گفت
_درش بیار .
تو چشماش نگاه کردم . اروم باکسرشو از تنش دراوردم و با دیدن عضو بزرگش اب دهنمو قورت دادم . یبار که امتحانش کرده بودم الان برای چی انقدر میترسیدمو خجالت کشیده بودم .
لباساشو انداخت یه گوشه و بلندم کرد و گذاشت لبه استخر . خودش رفت تو اب نشست و پاهاشو باز کرد و اشاره کرد . رفتم توی اب ولی خیلی نزدیکش نشدم . با اینکار باعث شد اون منو محکم بکشه سمت خودش . سرمو با دستش عقب داد و در گوشم زمزمه کرد
_نمیخوام اذیتت کنم ولی تو هی شرایطشو جور میکنی . داری وحشیم میکنی ... یهو دیدی کار دستت دادم سکسی گرل .
با این حرفای شهودیش من هم ترسیدم هم بشدت تحریک شدم . عقب تر رفتم تا با عضوش تماس پیدا کنم . با اینکار سرمو ول کرد و منو با شدت چرخون سمت خودش . لبامو به وحشیانه ترین شکل میک میزد و گاز میگرفت . با دستاش روی بوبزام میچرخیدو تو دستش فشارشون میداد . اه و ناله های ریزی که میکردم تو دهنش خفه میشد . لبشو برداشت و شروع به مارک کردن گردنم کرد . اهو ناله هام درومده بود که با دستم جلوی دهنمو گرفتم صدام در نیاد .
وقتی مطمعن شد مارکشو خوب کار گذاشته لیسی زد روشو ازم جدا شد . با دیدن قیافم که چجوری تلاش میکنم جلوی صدامو بگیرم لبخندی زد .
_لب پایینتو گاز بگیر ... نمیخوام دستات بیکار بمونه .
متوجه منظور شدم . یکم تو اب بیشتر فرو رفت و عضوش بالاتر اومده بود . رفتم روی پاهاش نشستم و عضوشو توی دستم گرفتم و همچنان میبوسیدمش . زبونشو تو دهنم میچرخوند و با بوبزهام بازی میکرد . دستشو برد پایین تر و به باسنم رسید . چنگی روش زد که باعث شد اه ریزی کنم .
از توی اب بلند شد و نشست لبه وان . دستامو گرفت و اورد جلو . بشدت هورنی بودم .
_بهم با دهنت بلوجاب بده سکسی گرل ...
چشامو بستم و سرمو بردم جلو که یه لحظه خودشو عقب کشید با لحن جدی ولی مهربونانه ای ادامه داد
_و مراقب باش ، نمیخوام اسیبی بهت برسه .
چند ثانیه تو چشماش نگاه کردم . میدونستم بیشتر نگاه کنم دوباره از خجالت قرمز میشدمو کاریو نمیتونستم انجام بدم . پس رفتم جلو . لیسی به کل دیکش زدم . باعث شد اه مردونش دراد . کلاهک دیکشو توی دهنم بردمو یه میک محکم بهش زدم و شروع کردم سرمو عقب جلو کردن . اهی کرد و دستشو روی سرم گذاشت و با حس هل دادن جیمین دیگه حرکتی نکردم و اون اختیار منو به عهده گرفت . سرعتش بالاتر رفته بود و با حس خوردم دیکش به تهش حلقم باعث شد یه عقی بزنم .
سریع سرمو عقب برد .
_خوبی؟
سری تکون دادم . برگشت توی اب و شروع کرد بوسیدنم . این سری آروم تر میبوسید . انگشتشو روی عضوم حرکت داد که باعث شد پاهامو ببندمو لبامو جدا کنم . پاهامو باز کردو بین پاهام نشست تا نتونم ببندمشون . نسبت به لمسای جیمین خیلی حساس بودم . لباشو با قدرت دوباره چسبوند بهم و دستشو تند تر روی عضوم حرکت داد . من دیگه نمیبوسیدمش و فقط تو دهنش ناله میکردم . اروم یکی از انگشتاشو وارد جلوم کرد که جیغی کشیدم . تو اب و بدون هیچ کرمی وارد سوراخ تنگ و کوچولوم شد .
_هیشششش ... اروم باش .
وقتی دید ممکنه صدای ناله هام بلند باشه دوباره لباشو روی لبام گذاشت . تو همون حالت و در کمترین زمان نشست روی لبه وان و منم بین پاهاش نشستم . انگشتش هنوز داخلم بود . دومیشم وراد کرد که تا خواستم داد بزنم جلوی دهنمو با دستش گرفت .
_این صداهارو هیشکی جز من نباید بشنوه !
در گوشم خیلی اروم زمزمه کرد . انگشتاشو محکم تر به دیواره هام میزد که باعث میشد تکون بخورم . انگشتاشو دراورد . خم شد و کشوی بغل حمومو باز کرد .
_تف بهش اینجا کاندوم نیست .
کشوی دیگرم گشت و بالاخره یه بسته پیدا کرد و یکی از توش دراورد . روی دیکش کشیدو روشم کرم زد . تو چشمام نگاه کرد .
_هی اش ... تو خیلی تنگ تر از حد تصورمی . پس خواهشا حواست باشه ... نمیخوام راه رفتنتو ازت بگیرم پس اروم باش .
کنترلشو سپرد دست خودم . رفتم روی پاهاش و لباشو بوسیدم . با دستم تنظیمش کردم و اروم سرشو بردم تو ...
+فاااک ... خیلی درد داره ... اوف جیمین شی خیلی بزرگی .
جیمین دوباره با دستش جلوی دهنمو گرفت و با دست دیگش کمکم میکرد . دستشو از جلوی دهنم برداشتمو لب پایینمو گاز گرفتم و سرمو گذاشتم روی شونش . کم کم پایین رفتم و تویه ضرب کلشو وارد خودم کردم . با اینکار بشدت دردم گرفت و ناخونامو توی کمرش فرو بردم . یکم گذاشت تو اون حالت بمونم تا به اندازش عادت کنم . بعدش اروم خودمو روش حرکت میدادم . خیلی سخت بود که صدایی از خودم در نیارم . جیمین دستاشو پشتم میکشید . وقتی دید دیگه نمیتونم حرکت کنم با دستاش شروع کرد اروم منو حرکت داد و بالا پایین کرد . کم کم سرعتشو بیشتر کرد . ناخونامو تو کمرش فرو میبردمو اونم اهای مردونه کوتاهی میکشید .
_افرین اش ... فاک ... فاک خیلی تنگی ...
+تو خیلی بزرگی جیمین شی ... آه ...
سریع دوباره لب پایینمو گاز گرفتم . جیمین با حس لرزشی که زیر دلش احساس کرد فهمید که نزدیکه .
_اش من نزدیکم .
خودم شروع کردم تند تر حرکت کردم تا زودتر به رضایتش برسه بعد چند دقیقه متوجه شدم که اومد . خواستم از روش بلند شم که منو نشوند
_تا هروقت تو برسی ادامه میدیم .
با این حرفش هورنی شدم . لبامو محکم بوسید و دستشو سمت عضوم برد و همزمان روش حرکت میداد . با حس نزدیک شدن خواستم لبامو جدا کنم که نزاشت و روش خالی شدم . بدنم از هر حرکتی ناتوان بود و روش افتادم . جیمین از من دراورد و بعد حفره وانو باز کرد تا اب خارج شه . بعدم شیر ابو باز کرد و مجدد ابو تنظیم کرد و منو گذاشت تو اب و خودشم پشتم نشست . کمی شامپورو برداشت و روی بدنم ریخت . اروم با دستاش حرکت میداد . دستش رفت سمت عضوم که هیسی از درد کردم .
_اروم باش سکسی گرل میخوام تمیزت کنم .
بعد اروم دستشو حرکت داد . زمزمه میکرد .
_کارت عالی بود .
لبخندی زدم .
پاهامو هم شست و اب کشی کرد و سرمم یه دست شست و حوله رو تنم کرد . نزاشتم با اون وضعیت از حموم بیرون بیاد و خودم رفتم رو تخت نشستم و منتظرش موندم . بعد ۵ دقیقه اومد بیرون . نیم تنه ی بالاش لخت بود . نگاهم روی شکم خوش فرمش ثابت موند . واقعا وقتی تو اون حالت بدیم نمیتونستم هیچی ببینم . خودشم اینو میدونست برای همین خندید . اومد کنارم روی تخت نشست و با حوله ام شروع کرد موهامو خشک کرد. لباس نداشتم اینور نمیدونستم چیکار کنم که جیمین با دو ست لباس از مال خودش اومد .
_ببخشید ولی باکسرام بدردت نمیخوره فعلا اینارو بپوش بعد برو اتاق خودت و لباسای زیرتو درست کن .
یه هودی مشکی شاده و یه شلوار مشکی تقریبا جذب . پوشیدم .
+وای خدا ... بوی تورو میده .
خندید .
+میشه از این به بعد فقط لباسای تورو بپوشم .
_هرچیزی که من دارم برای توعه .
بعدم خم شد و بوسه ریزی کرد . هودی و شلوارو تنم کرد و خودشم یه هودی سبز و شلوارک مشکی پوشید . بلند شدم وایسادم . اصلا نمیتونستم راه برم . جیمینم اینو فهمید چونکه وقتی بلند شدم اخممو رو صورتم دید .
_فک کنم زیاده روی کردیم .
بعدش خندیدیم .
_وایسا برم سشوارو از لی بگیرم .
سری تکون دادم . چون در ما جلوی در لی اینا بود میتونستم جیمینو ببینم .
طبق معمول جیمین بدون در زدم وارد شد که سریع برگشت و درو بست . خندم گرفت . برگشت سمت اتاق .
+فکر کنم این حرکت یعنی لیم نیاز به سشوار داره .
(فکر بد نکنیدا ... لی فقط یه حموم عادی بود . اینو وقتی فهمیدن که نامجون از دسشویی طبقه پایین بیرون اومد .)
خندید . دوباره با حوله مشغول خشک کردن سرم شد . شوگا اومده بود بالا تا بره اتاق خوابش .
ج_هی شوشو سشوار داری ؟
ش_هروقت هیونگتو درست صدا کردی برو اتاقم از رو میز بردار .
_اووووو مرسی هیونگی .
با خوشحالی برگشت تو اتاق که با خنده نگاش میکردم . اونم یه لبخند کیوتی زد که چشماش بسته شد . وقتی میخندید همیشه چشمام بسته میشد و این برای من زیبا ترین صحنه ی دنیا بود .
سشوارو زد تو برق و موهامو با دستش حرکت میدادو سشوارو توش میگرفت تا خشک شن . هیچ استعدادی تو خشک کردن موهای بلند یه دختر نداشت . لی همیشه کاراشو خودش میکرد و این مورد خیلیم بعید نبود . بعد از اینکه سشوارش تموم شد بلند شدم . میتونستم راه برم . یکم لنگ میزدم ولی تلاشمو کردم عادی جلوه بدم . رفتیم پایین . جین برگشته بودو روی مبل نشسته بود . ناخداگاه نگاهم غمگین شد . رفتم مبل کناریش نشستم و مشغول کار با گوشیم شدم ولی حرکاشو زیر نظر داشتم .
ن_بیاید که یه غذای خوشمزه با دستپخت شف (سر آشپز) شوگا بخورید و لذت ببرید .
شوگا همینطور که دستای خیسشو با حوله پاک میکرد با سر حرف نامجونو تایید کرد .
سر میز نشستیم . جو ساکت بود ولی نامجون جلوی این اتفاقو گرفت .
ن_اش ... اون مرده کی بود یه عمارت داشت همینجا ... اها کیم ... اونجا هنوز هست ؟
یکم فک کردم .
+نمیدونم نامی . خیلی وقته نرفتم بگردم . ولی فک نمیکنم اون عمارتو کسی دلش بیاد بفروشه . چطور؟
_بریم یه سر بهش بزنیم .
+تو که برای سر زدن نمیری کلک .
نامجون خندید .
+شنیده بود اینجاییم . فک کنم با هوپ اینا صحبت کرده بود . البته از تماسی که کوکی با صداش پشم ریزون امروز صبح گرفته بود بعیدم نیست . بهم پیام داده بود یه روز قرار بزاریم . میتونم بگم فردا بریم پیشش .
نامجون با تکون دادن چاپستیک تو دستش تایید کرد .
ج_حالا این اقا کیم کی هست؟
+یه آدم ... یه آدم فوق پولدار ... این با مامان بابای ما دوست بوده ... اصلا یکی از دلایلی که همچین خونه ای رو ما تو هاوایی داریم درصد زیادیش بخاطر اونه ...
جیمین هومی کشید . قرار شد فردا زنگ بزنیم و یه هماهنگی ایجاد کنیم . با این فکر رفتیم تا بخوابیم . قبل خواب لی رو دیدم که تنها تو اتاقش بود . رفتم پیشش .
+چیا شد؟
_هیچی . اتفاق خاصی نیوفتاد . ولی ... ولییییی بهم اعتراف کرد . باورت میشه ؟
+خیلی خوشحالم ...
_ولی جین ...
+نگران نباش . نمیزاریم ناراحت باشه . درک میکنه .
سری تکون داد . شب بخیری گفتمو رفتم تو اتاق خودمون . جیمین لباس بالا تنشو دراورده بود و روی تخت خوابیده بودو پتو تا روی شکمش بود . رفتم روی تخت . چشماشو باز کردم و برگشت و منو بغل کرد .
+خیلی خوش هیکل تری از چیزی که قبلا بودی .
_تعریف بود یا تیکه
خندید . خیلی خسته بودم و حال بحث نداشتم و تقریبا توی آغوشش بیهوش شدم ...

Merry ChristmasWhere stories live. Discover now