The trick_part2

53 21 4
                                    

رو به روی تالار ایستاد و مردد به در ورودی خیره شد، از آخرین باری که به این مکان پا گذاشته بود مدت ها میگذشت، تالار مخفی ای که فقط تن و پادشاه از وجودش با خبر بودن، یک تالار بزرگ و قدیمی و البته عجیب که نزدیک قصر قرار داشت.

به هرحال اونا زمان زیادی رو باهم درش گذرونده بودن و تن از اون مکان خاطرات زیادی داشت، هرچند که اون خاطرات توی ذهنش کم رنگ شده بودن اما تک تکشون هنوز هم براش ارزشمند بود، مدت ها بود که بزرگ ترین برادرشو ندیده بود، هیونگوون 6ماه پیش اونو از قصر اخراج کرده بود و بهش هشدار داده بود که اگر با لیسا ازدواج کنه برای همیشه باید از خانوادش دور بمونه و هیچ وقت پاشو توی قصر نزاره...
تمام این کلماتو با نگاه سرد و بی رحمانه ای توی صورت تن کوبیده بود و اون به خوبی تلخی حرفای برادر و تمام لحظاتی که با ناباوری مقابلش ایستاده و به حرفاش گوش می کرد رو به خاطر داشت.

اما حالا خود هیونگوون براش پیغام فرستاده و ازش خواسته بود به اون تالار مخفی بیاد. تن مردد بود و نمیدونست دلیل درخواست برادرش چیه...ازش عصبانی بود؟ قطعا ... اما نمی تونست بیخیال دیدن هیونگش بشه...برادری که با بی رحمی اونو از خودش رونده بود اما تن هنوزم دوستش داشت، شاید نباید به درخواستش اعتنایی می کرد اما الان درست مقابل در ورودی تالار ایستاده بود و برای پشیمون شدن کمی دیر بود.

هوفی کشید و با قدمای بلند وارد تالار شد، دیوار های قدیمی و فضای مجلل اطرافشو از نظر گذروند و کنار نزدیک ترین ستون ایستاد، تالار نمور و تاریک بود و به نظر نمی رسید کسی اونجا باشه، برای پیدا کردن نشونه ای از برادرش با دقت بیشتری به اطراف خیره شد و اینبار مطمئن شد که هیونگوون هنوز به اونجا نیومده...

نور کم سو و نارنجی رنگی که از پنجره های بزرگ به درون تالار می تابید نشون می داد که چیزی تا تاریکی هوا نمونده، هیونگوون توی نامه نوشته بود که نزدیک غروب خودشو میرسونه اما همچنان خبری ازش نبود...دستاشو داخل جیب شلوارش فرو کرد و به سمت پنجره ی بزرگی که مقابلش قرار داشت قدم برداشت، همه چیز مثل قبل بود، شیشه های پنجره شکسته و پرده های پاره و پوسیده ای از کنارش آویزون شده بود، برگای نیلوفر از فضای خالی بین شیشه های شکسته به داخل تالار راه پیدا کرده و منظره ی قشنگی رو به وجود آورده بودن.

به رد ساقه های نیلوفری که با نرمی از روی شیشه های شکسته گذشته بودن خیره شد، اونا واقعا زیبا بودن و البته یکی از عجایب اون مکان قدیمی، گلای نیلوفری که با وجود سرمای زمستون مثل همیشه تازه و زیبا به نظر می رسیدن، به نظر می رسید که در اون تالار زمان مفهومی نداره و تن هنوز نتونسته بود راز پشت این اتفاقات عجیبو کشف کنه، ممکن بود جادوی قوی ای در اون مکان وجود داشته باشه؟...

The Devil BrideWhere stories live. Discover now