- چی گفتی؟! همشون بعد از اینکه پاشون به قصر میرسه ناپدید میشن؟
مینهیوک با گیجی به تن نگاه کرد و ادامه داد
- منظورت چیه؟...
تن در سکوت افرادی که بهش خیره شده بودن رو از نظر گذروند، چهره ی همه با هاله ای از بهت و گیجی پوشیده شده بود و نگاهشون رنگ نگرانی به خودش گرفته بود، از آخرین باری که تن و تهیونگ به مخفیگاه اومده بودن حدود یک ماه می گذشت و حالا حامل خبرایی بودن که شنیدنشون نمیتونست برای اون جمع 4 نفره خوشایند باشه. اونا هر ماه به نحوی به شهر می رفتن و دورادور قصر اصیل ها رو که در حال حاضر کاملا تحت کنترل گرگینه ها بود زیر نظر می گرفتن و مینهیوک، بکهیون، فلیکس و در کنارشون جنی از جمله افرادی بودن که خارج از محدوده ی شهر و توی مخفیگاه مخفی شده بودن و به کارای دیگه رسیدگی می کردن.
طی سالهای گذشته گرگینه ها خیلی از مردم بی گناه رو به قتل رسونده بودن، وضعیت کشور فلورین به قدری بهم ریخته بود که هیچکس از ترس جرئت نمی کرد با خیال راحت توی خیابونای شهر قدم برداره و به لطف یک هیولای ناشناخته، شب ها این ترس چند برابر میشد و همه توی خونه هاشون مخفی می شدن. کشور های دیگه از جمله کشور الیس که از متحدین کشور فلورین محسوب می شدن هم وضعیت بهتری نداشتن، با این تفاوت که با وجود تلاش های زیاد سونگهوا، پادشاه کشور الیس همچنان تونسته بود کشورش رو از نفوذ گرگینه ها حفظ کنه و فلیکس ، علی رغم اینکه با پدرش میونه ی خوبی نداشت میدونست که اون مرد قدرتمندیه و هیچکس نمیتونه به راحتی از پا درش بیاره، پس از بابت کشورش تقربیا خیالش راحت بود و در واقع ، چیزی که درموردش نگران بود وضعیت خواهر بزرگترش بود، جیو چندین سال توی قصر زندانی بود و تا حالا هیچکس نتونسته بود باهاش ارتباط برقرار کنه.
تن در جواب مینهیوک سرشو به نشونه ی تایید تکون داد
-درسته...خیلی وقته که سونگهوا و افرادشو زیر نظر داریم، همونطور که میدونید اون هر ماه بین مردم از هر نژادی یه مبارزه برگذار میکنه و در آخر چند نفر از بهتریناشون رو انتخاب میکنه و به قصر میبره...
تهیونگ که سمت دیگه ی میز و کنار فلیکس و جنی نشسته بود به جای تن ادامه داد
-و ما فکر می کردیم داره با این افراد یه ارتش تشکیل میده ...
جنی با تردید نگاهشو بین تهیونگ و تن جابه جا کرد
-خب مگه همینطور نیست ؟
تن مایوسانه سرشو به دو طرف تکون داد
-این چیزی بود که ما حدس می زدیم ولی همه ی این افراد بعد از اینکه به قصر فرستاده میشن به طرز عجیبی ناپدید میشن و هیچکس نمیدونه دقیقا چه بلایی سرشون میاد...به هر حال فکر نکنم دلیل بردنشون به قصر فقط تشکیل ارتش باشه...مطمئنم توی قصر داره اتفاقاتی میوفته که ما ازش بی خبریم و این اصلا خوب نیست...
YOU ARE READING
The Devil Bride
Fanfiction〖عروس اهریمن | The Devil Brid〗 ২ Genre :fantasy, Romantic, historical, mysterious ২ Characters :aespa, txt, black pink,nct, bts, monstax, ateez, exo, and... ২ Writer: Herin 〖 چشماشو بست و نفس عمیقی کشید تا ریه هاشو از هوای تازه پر کنه، اواخر زمست...