با گیجی چشماش رو باز کرد، درد آزار دهنده ای توی سرش می پیچید، زیر لب آخی گفت و چندبار پلکاش رو روی هم فشرد، سعی کرد موقعیتش رو آنالیز کنه.
روی تخت خوابی دراز کشیده بود، همه جا تاریک بود و دید خوبی نسبت به اطرافش نداشت. نیم خیز شد و سعی کرد با دقت بیشتری دور و برش رو از نظر بگذرونه، دیوار مقابلش از کاغذای پوستی پر شده بود، کاغذایی که روی اونا اشکال عجیب و مختلفی به چشم می خورد .
دستاش رو روی سرش گذاشت و برای چند ثانیه چشماش رو بست. چه بلایی سرش اومده بود؟ سعی کرد خاطراتش رو مرور کنه، آخرین چیزی که به یاد می آورد مربوط به دیدن سونگهوا و رز میشد و بعدش...
-لعنتی...
زیر لب زمزمه کرد و از روی تخت بلند شد، نمی دونست دقیقا کجاست، به نظر می رسید داخل یک اتاق کوچیک و خفه حبس شده ولی مطمئن بود که توی قصر نیست...قبلا هیچ وقت همچین جای عجیبی رو ندیده بود و حس خوبی نسبت بهش نداشت.
حالا که ایستاده بود می تونست بهتر اطرافش رو ببینه، تخت خواب گوشه ی اتاق بود و در کنارش میز چوبی قهوای رنگی به چشم می خورد، روی میز آینه ی نسبتا بزرگی قرار داشت و درست بالای آینه یک کاغذ کهنه با خنجر کوچیکی به دیوار دوخته شده بود.
باید از اونجا بیرون می رفت، به خاطر کوچیک بودن اتاق پیدا کردن در خروجی کار مشکلی نبود، به سمت دری که فاصله ی زیادی باهاش نداشت رفت و بلافاصله دستگیرش رو چرخوند، در قفل نبود و این شکش رو بیشتر می کرد!
با حرکت آرومی در رو باز کرد و از اتاق خارج شد
-هیونگ!
تهیونگ اولین نفری بود که متوجه حضور تن شد. همه با شنیدن صدای تهیونگ به سمت پسری که از اتاق بیرون اومده بود برگشتن. مینهیوک و بکهیون و در کنارش فلیکسی که از خستگی نای حرف زدن نداشت به سمت پسر حرکت کردن و مینهیوک تن رو خطاب قرار داد
-حالت خوبه؟
+اینجا چه خبره؟
روبه مینهیوکی که جلوتر از بقیه ایستاده و بهش نگاه می کرد گفت و منتظر جوابی از سمت پسر شد. مینهیوک سر تاپای برادر کوچکترش رو از نظر گذروند، به نظر می رسید که حال جسمیش خوبه و این کمی خیالش رو راحت تر می کرد، نفس راحتی کشید
-خوشحالم که بیدار شدی...
تن با کلافگی دستی بین موهای بهم ریختش کشید و این بار با صدای بلندی روبه مینهیوک فریاد زد
-بهت گفتم اینجا چه خبره؟؟؟
صدای تن توی کلبه پیچید، تهیونگ خواست به سمتش بره ولی بکهیون مانع شد و بازوی پسر رو گرفت
-الان نه ته...
قبل از اینکه تهیونگ بخواد چیزی بگه مینهیوک پیشدستی کرد و به سمت تنی که به نظر اصلا حال خوبی نداشت قدم برداشت
DU LIEST GERADE
The Devil Bride
Fanfiction〖عروس اهریمن | The Devil Brid〗 ২ Genre :fantasy, Romantic, historical, mysterious ২ Characters :aespa, txt, black pink,nct, bts, monstax, ateez, exo, and... ২ Writer: Herin 〖 چشماشو بست و نفس عمیقی کشید تا ریه هاشو از هوای تازه پر کنه، اواخر زمست...