Second Chance-Part 14

18 6 17
                                    

به در قهوه ای رنگ و بزرگی که مقابلش قرار داشت نگاه می کرد و به فکر فرو رفته بود. باید خودش رو وادار می کرد از دری که مقابلش قرار داشت بگذره ولی پاهاش برای جلو رفتن یاریش نمی کردن. دری که قبلا همیشه بی محابا بازش می کرد و برای دیدن هیونگوون ازش می گذشت حالا بیشتر شبیه به در یک قفس کوچیک و تاریک بود. قفسی که بی نهایت ازش نفرت داشت.

اقامتگاه پادشاه درست مثل همیشه بود، باشکوه و مجلل، با این تفاوت که دیگه هیونگوونی اونجا نبود که با لبخندش غم و ناراحتی های ملکه رو از خاطرش پاک کنه.

20 سال از تصرف قصر اصیل ها به دست سونگهوا و رز می گذشت و از اون زمان هیچکس از هیونگوون خبر نداشت و در حال حاضر، کسی که پشت درای بسته ی اقامتگاه پادشاه نشسته بود ، یک گرگینه بود. کسی که در ظاهر پادشاهی فلورین رو به دست گرفته بود ولی در حقیقت چیزی جز یک عروسک خیمه شب بازی برای رز نبود.

جیو، طی 20 سال گذشته اتفاقات زیادی رو از سر گذرونده بود و یکی از اون اتقاقات به مهر و موم شدن جادوش برمی گشت. دیگه نمی تونست مثل گذشته از قدرت هاش استفاده کنه و این به خاطر طلسم قدرتمند و ناشناخته ای بود که به لطف وویونگ سرتاسر قصر رو دربرگرفته بود، بار ها سعی کرده بود طلسم رو بشکنه ولی تا حالا نتونسته بود موفق بشه و به خاطر همین مجبور بود به ظاهر طبق میل سونگهوا رفتار کنه، هرچند از این کار نفرت داشت و هر بار با دیدن اون مرد آروزی مرگ می کرد.

و امشب، یکی از همون مواقعی بود که سونگهوا دستور داده بود جیو به دیدنش بره. برای دقایق متوالی بی حرکت پشت در ایستاده بود، این اولین باری نبود که طبق دستور سونگهوا به دیدنش می رفت با این حال برای ملاقات دوباره ی گرگینه مردد بود، اصلا حس خوبی نسبت به قضیه نداشت، فقط دلش می خواست چشماشو ببنده و به سرعت از اونجا دور بشه و احتمالا اگه فقط یکم زودتر افکارش رو جم و جور می کرد می تونست این کار رو انجام بده ولی برای پشیمونی زیادی دیر بود، قبل از اینکه بخواد به خودش تکونی بده و راهی که اومده بود رو برگرده در اقامتگاه باز شد وثانیه ی بعد سونگهوا درست روبه روش ایستاده بود.

گرگینه با نگاه مشتاق و تشنه ای سرتاپای جیو رو از نظر گذروند و لبخند عمیقی زد

-کم کم داشتم فکر می کردم خودم باید بیام پیشت...

کنار در ایستاد و به داخل اتاق اشاره کرد

-بیا تو.

جیو گوشه ای از دامن صورتی رنگش رو میون مشتش فشرد وبدون اینکه تغییری توی حالت چهرش بده وارد اتاق شد.

با ورود دختر سونگهوا روبه ندیمه هایی که اطرافشون ایستاده بودن کرد

-شماها مرخصید.

با دستور سونگهوا افراد حاضر از اتاق بیرون رفتن.

-خدمتکارا میگن غذاتو نمیخوری و برشون میگردونی...

The Devil BrideWhere stories live. Discover now