صدای پچ پچ زندانی ها کل محوطه رو برداشته بود، وقتی از کنارشون میگذشت میتونست زمزمه های اسمشو بین پچ پچ هاشون بشنوه و مثل وز وز مگس آزارش میداد.
با سد راه شدن یکی از قلدرها جلوش، ایستاد و دست هاشو از تو جیبش در آورد و به صورت زخمی و زشت اون نگاه کرد:"کارت چیه؟"
اون مرد پوزخندی زد و با نوچه های پشت سرش با تمسخر خندیدند. جونگکوک آهی از روی بیحوصلگی کشید. به هرحال میتونست برای چند روز دیگه این مردیکه آشغالو تحمل کنه.
اون مرد با صدای کلفتی گفت:"شنیدم تا چند روز دیگه تشریفتونو از کلبه حقیر ما میبرید، درسته؟"
جونگکوک پوزخندی زد:"آره کلاغا زود خبرارو پخش میکنن، حالا بکش کنار."
مرد گفت:"ما که میدونیم باز کارت به اینجا میکشه جئون جونگکوک."
جونگکوک تنه ایی به مرد زد و با پوزخند و چشم های بی تفاوت از کنارش رد شد. به هرحال دنیای بیرون از زندان اونقدر هم جالب نبود، حداقل خوبیش این بود که برادرش رو میدید.
____تهیونگ با لبخند آرد رو به مواد کیک اضافه کرد و وقتی همشون میزد با لبخند به دختر روبه روش نگاه میکرد. سوهیون با لبخند دستش رو زیر چونش گذاشت و گفت:"اونجوری نگام نکن."
تهیونگ یکم از مواد کیک رو به بینی سوهیون زد و گفت:"اگر نگاه کنم چی میشه؟ اصلا دلم میخواد به دوست دختر خوشگلم نگاه کنم."
سوهیون با خجالت سرخ شد و یونگی با حالت چندشی صورتش رو جمع کرد و گفت:"بالاخره کی این کیک ما حاضر میشه، سه ساعته منتظرم!!"
چند کلمه آخر رو با صدای بلند گفت که باعث شد تهیونگ و سوهیون بخندن. تهیونگ ظرف کیک رو داخل فر گذاشت و گفت:"خیلی خب بابا..یکم صبر کن."
جین گوشیش رو کنار گذاشت و با بی حوصلگی گفت:"آههه، باورم نمیشه انقدر عوضی باشه..یک هفته نشده عکس دوست پسر جدیدشو پست کرده!!"
یونگی و تهیونگ نگاه کوتاهی بهم انداختند، با اینکه این مهمونی کوچیکشون برای پرت کردن هواس جین بود ولی اون هنوزم نمیتونست دوست پسر قبلیش رو ول کنه. تهیونگ به سمت جین رفت و روی پاش نشست و دست هاشو دور گردنش حلقه کرد و با حالت لوسی گفت:"اوووپا! پس من چیم؟ تو هم عکس منو پست کن!!"
سوهیون و یونگی که اولش تعجب کرده بودند یکدفعه با صدای بلند خندیدند و جین هم با خنده محوی تهیونگو هل داد و پا شد:"یاااا اینکارا چیه، حالم بد شد."
جین به سمت سوهیون رفت و ادامه داد:"اون کثافتو جمع کن، مثلا دوست پسرته."
سوهیون با خنده سرشو تکون داد و با صدای زنگ در یونگی از جاش پرید:"پیتزا ها رسیدن."
و بعد به سمت در رفت و وقتی با پسر جوونی مواجهه شد کمی نگاهش کرد و گفت:"شما؟"
پسر با موهای صورتیش سرتا پای یونگی رو نگاه کرد و گفت:"لطفا بیا ماشینتو یکم تکون بده، از اونجایی که فقط ما تو این آپارتمانیم فقط میتونه برای شما باشه."
یونگی سری تکون داد:"اوکی."
و بعد برداشتن سوییچش همراه اون پسر به پارکینگ رفت. وقتی یونگی ماشین رو جابه جا کرد برای عذرخواهی به سمت پسر مو صورتی رفت که داشت توی صندوق عقب چیزی رو جابه جا میکرد. بهش حق میداد، وقتی رسیده بود انقدر عجله داشت که حواسش به پارک کردن ماشین نبود.
جیمین یهو با حس کردن کسی پشت سرش ساکی رو پشت سرش مخفی کرد و با عصبانیت گفت:"کارت تموم نشد؟"
یونگی کمی جا خورد ولی گفت:"چ..چرا، به هرحال ببخشید."
جیمین کمی نرم شد و با بی تفاوتی گفت:"اوکی..حالا میتونی بری."
یونگی ابرویی بالا انداخت و از پرو بودن پسر مو صورتی جا خورد. به سمت آسانسور رفت و درحالیکه که به چند دقیقه پیش فکر میکرد دکمه سوم رو فشار داد.
جیمین بعد از اینکه از رفتن اون پسر مطمئن شد ساک رو ته ماشین هل داد و با سونگ مین تماس گرفت و گفت:"حاضرن، آدرسو برام بفرست."
بعد گفتن این حرف سریع قطع کرد و به سمت در رفت تا سوار شه. باید مواد رو سر موقع میرسوند وگرنه سونگ مین از کوره در میرفت. وقتی به انبار بزرگ و قدیمی رسید میتونست ماشین سونگ مین رو ببینه.
از ماشین پیاده و سونگ مین هم همین کارو کرد و وقتی بهم نزدیک شدن گفت:"کارت خوب بود جیمین، به بچه ها میگم جابه جاشون کنن..چندتا ساکه؟"
جیمین چشمکی زد:"سه تا..پر!"
سونگ مین سرشو به معنای خوبه تکون داد و دستشو دور گردن جیمین انداخت و جیمین پرسید:"جونگکوک فردا آزاد میشه، حتما نمیتونی صبر کنی."
سونگ مین لبخندی زد:"سه ساله که از نزدیک ندیدمش، معلومه!"
جیمین با لبخند گفت:"ترتیب یه مهمونی میدم، فردا ساعت هشت."
سونگ مین سرشو تکون داد:"کار خوبی میکنی، ولی جونگکوک تا انتقامشو نگیره خالی نمیشه..امیدوارم تا هشت کارشو تموم کرده باشه."
جیمین هم موافقت کرد و راستش یکم میترسید. هیچی بیشتر از خشم جئون جونگکوک نمیترسوندتش..فقط خدا میدونست چه بلایی قراره سر چه کسایی بیاد. جدا از اون، سه سال موندن توی اون زندان لعنتی و سروکله زدن با کله گنده ها باید حسابی رو جونگکوک بیست و یک ساله چندسال پیش تاثیر گذاشته باشه.
راستش جیمین هم نمیتونست برای دیدن دوباره جونگکوک صبر کنه. یجورایی همه مشتاق دیدنش بودند.
___
Words:864
پارت اول
میشه نظراتتونو برام کامنت کنید؟
داستان قراره خیلی مهیج بشه، این تازه اولش بود تا با موقعیت ها آشنا بشید.
پارت بعد رو هروقت ۵-۱۰ تا ووت خورد میزارم:]
YOU ARE READING
Drugs | Kookv
Fanfiction"کاش میشد برگردم به اون روزی که دیدمت..کاری میکردم که هیچ وقت چشمم به چشمت نخوره جئون جونگکوک." تهیونگ با چشم های پر از اشک گفت و نمیدونست که قلب جونگکوک با هر کلماتش هزار بار تیکه تیکه شد. کاپل اصلی:کوکوی کاپل های فرعی:یونمین، نامجین و یک کاپل است...