تهیونگ ماشینو توی پرت ترین نقطه دید پارک کرد و به محض پیاده شدن پشت در مخفی شد تا بادیگارد های درشت هیکلی که بیرون اون خونه مخروبه و دور افتاده جمع شده بودن متوجه اش نشن.
قلبش توی سینش محکم میکوبید و به درد میومد از تصور اینکه بلایی سر جونگکوک بیاد. با دست های لرزون گوشیشو در آورد و سریع شماره نامجون رو گرفت، خدارو شکر کرد که شمارشو داشت. نامجون سریع جواب داد:"تهیونگ کجایی، همه نگرانتن..تو و جونگکوک با همید؟"
تهیونگ آب دهنشو قورت داد و من و من کنان گفت:"نامجونا، دوربینای مدار بسته رو چک کن و پلاک ماشینایی که جونگکوکو با خودشون بردنو چک کن..ما الان تو خرابه دور و پرتیم.."
نامجون سریع با نگرانی گفت:"خیلی خب، آروم باش..ما خیلی زود میرسیم و فقط ازت میخوام که به هیچ وجه نزدیک اونجا نشی..به هیچ وجه وگرنه هردوتونو میکشن."
تهیونگ از شنیدن این خبر روی پاهاش نشست چون نمیتونست تعادلشو حفظ کنه، یک لحظه فکر کردن به تن بی جون جونگکوک دیوونه اش میکرد. با صدای لرزان باشه ایی گفت و گوشی رو قطع کرد. امیدوار بود که اونا هرچه زودتر برسن.
__چشم های تهیونگ به ساعت گوشی خشک شده بود، سه ساعت گذشته بود و هنوز خبری از نامجون نبود. زیر چشم های گود شده بود و هنوزم بدنش از ترس میلرزید و نگران جونگکوک بود. چشم هاشو فشار داد و ناگهان با صدای کشیده شدن لاستیک ماشین روی آسفالت به خودش اومد و مردی که اطرافش پر از مرد های سیاه پوش بود سوار ماشین شد و حرکت کرد.
گوشی از دست تهیونگ افتاد و هر چقدر منتظر موند خبری از جونگکوک نشد، حس میکرد ته دلش چیزی در حال ریزشه و احتمالا باید یه بلایی سر اون اومده باشه.
خوشبختانه قبل اینکه اون مرد بتونه دور بشه پنج تا ماشین که یحتمل متعلق به نامجون و افرداش بودند نزدیک شدند. تهیونگ به سمتشون دوید و با دیدن نامجون به مسیر اشاره کرد:از اون سمت رفتن.."نامجون سرشو تکون داد و اسلحشو بیرون اورد و گاز داد و ماشین های پشت سرش هم با سرعت حرکت کردند. تهیونگ سریع به سمت خونه خرابه دوید و همه جارو دنبال اثری از جونگکوک گشت. رد خون روی زمین کشیده شده بود و لباس پاره پوره مشکی جونگکوک روی زمین افتاده بود.
از چوب گلف های خونی میشد فهمید که چه بلایی سر اون پسر انداختن پس رد خون رو دنبال کرد و به اتاقی رسید که درش بسته بود. سریع دستشو روی دستگیره گذاشت و فشار داد. وقتی در باز نشد با بغض اسم جونگکوک رو فریاد زد ولی خبری نشد.
جیمین که تنها ماشینی بود که به دنبال بقیه نرفته بود، افرداشو جلوی در به عنوان محافظ مستقر کرد و از چهره تهیونگ متوجه شد که جونگکوک کجاست. دستگیره در رو فشار داد و وقتی باز نشد خودشو به در کوبید.
تهیونگ چنگی توی موهاش زد و از در فاصله گرفت ولی دوباره به سمت در رفت و همراه جیمین به در فشار آورد. هنوز موفق نشده بودند که صدای بیجون و آرومی از پشت در فشرده شد و جونگکوک در حالیکه صداش از ته چاه بیرون میومد گفت:"از اینجا..برید.."
YOU ARE READING
Drugs | Kookv
Fanfiction"کاش میشد برگردم به اون روزی که دیدمت..کاری میکردم که هیچ وقت چشمم به چشمت نخوره جئون جونگکوک." تهیونگ با چشم های پر از اشک گفت و نمیدونست که قلب جونگکوک با هر کلماتش هزار بار تیکه تیکه شد. کاپل اصلی:کوکوی کاپل های فرعی:یونمین، نامجین و یک کاپل است...