سلام عزیزای دلم:)
ببخشید که اینجوری عاپ میکنم، فکرشو نمیکردم زیاد طرفدار پیدا کنه اما با وجود حال بدم براتون عاپ کردم.
مرسی که میخونیدش../
صدای تیک تاک ساعت مخشو خورده بود. چشمهاش روی صفحه گوشی خشک شده بود تا تماسی از سمت یونگی بهش بگه که جونگکوک ترخیص شده و حالش خوبه. با صدای زنگ گوشی روش شیرجه زد ولی به جای یونگی، اسم سوهیون بود.
تهیونگ جواب داد ولی قبل اینکه چیزی بگه سوهیون با ذوق گفت: عزیزم امشب یه رستوران با دوستام رزرو کردم..قراره با نامزداشون بیان آدرسشو برای تو هم میفرستم..
تهیونگ آهی کشید و چشم هاشو مالید، با بیحوصلگی گفت:سوهیون نمیتونم..
صدای دختر عصبی و ناراحت شد و با حرص گفت: مثلا نامزدیم!!! آبروم پیش دوستام میره عشقم، نمیتونی کنسلش کنی.
تهیونگ لبشو با حرص گاز گرفت و گفت:باشه، خداحافظ.
سریع تماس رو قطع کرد و صورتشو با دستاش گرفت و با اشک به این چند هفته ایی که براش مثل جهنم گذشته بود فکر کرد.
همش از جین و یونگی پیگیر خبری از جونگکوک میشد و خودشم میدونست که کلافشون کرده.تهیونگ یه مرد نامزد کرده بود و برخلاف میل قلبیش نمیتونست با جونگکوک در ارتباط باشه. ترجیح میداد عشقشو توی قلبش مخفی نگه داره و فقط دونستن خوب بودن حالش براش کفایت میکرد هرچند نمیدونست چیزی توی زندگی جونگکوک، بدون وجود تهیونگ به خوبی پیش نمیره.
___
مین هی موهای جونگکوک که بلند شده بودند رو از صورتش کنار زد و با لبخند به بشقاب سوپ اشاره کرد: برای تو درست کردم، بخور و استراحت کن.
جونگکوک با چشم های سرد به برادرش و مین هی نگاهی انداخت و زیر لب تشکری کرد. زیر چشم هاش از بی خوابی های اخیر گود رفته بود ولی اهمیتی براش نداشت.
خبری از تهیونگ نداشت و نمیدونست وقتی اوضاع بینشون خوب بود چرا سراغی ازش نمیگیره!مین هی با ناراحتی سری تکون داد و سونگ مین از برخورد برادرش با مین هی عصبی نگاهش کرد. دیگه نمیتونست تحمل کنه پس از جاش بلند شد که باعث شد صندلی با صدای بدی روی زمین بیوفته. مبن هی مچ دستش رو گرفت تا مانعش بشه ولی سونگ مین با تن صدای بلندی داد زد: چته؟ مرضت چیه جونگکوک.. تو که هیچوقت اینکارارو با اعضای خانوادت نمیکردی..مین هی خودش با اینکه هنوز حالش کاملا خوب نشده ولی هرروز بهت سر میزنه..
جونگکوک با چشم های سرد نگاه کوتاهی به بردارش انداخت و بعد به مین هی نگاه کرد و گفت: ببخشید..
مین هی لبخندی زد و جونگکوک دوباره از نگاهشو از هردو گرفت و به پنجره از اتاق خیره شد. سونگ مین حتی نمیفهمید اون داره به چی نگاه میکنه وقتی حتی پرده ها کشیده شده بود و چیزی نمایان نبود.
پوفی کشید، حال جونگکوک تا بحال اینجوری نبود. شاید فقط یکبار اینجور داغون دیده بودتش..وقتی مادرشون مرد.سونگ مین کمی آروم شد و به مین هی گفت: میرسونمت..بریم عزیزم.
مین هی دوباره سفارش کرد تا سوپ بخوره و وقتی رفتن و جونگکوک دوباره تنها شد نمیتونست انکار کنه که کمی به رابطه برادرش با مین هی حسودیش شد. باید چیکار میکرد که تهیونگ دوستش داشته باشه؟
قبل شنیدن خبر نامزدیش فکر میکرد تهیونگ دوستش داره، پس چیشد؟
نکنه میخواست انتقام دوست دخترشو بگیره؟ جونگکوک با این فکر دستاش لرزید بعد صدای بلندی که نشونگر افتادن ظرف سوپ روی زمین بود داد زد.وقتی پرستار وارد شد سرش فریادی زد و نزاشت کسی نزدیکش بشه، کم کم قطرات اشک از چشم هاش روانه شد و چون نمیخواست کسی متوجه اشکهاش بشه با دست های پوشیده از تتوش صورتش رو پنهان کرد.
یعنی تهیونگ تمام این مدت ازش سواستفاده میکرد ؟ پس ورا باهاش خوابید؟ اونکه مست نبود..
_یونگی به جیمین خیره شد و متوجه شد داره به هودی های کاپلی نگاه میکنه. خواست چیزی بگه که جیمین با شنیدن صدای گوشیش دستشو از بین دست های یونگی کشید و سریع جواب داد: الو جیمینا..
یونگی صدای سونگ مین رو شنید و جیمین سریع ازش دور شد. یونگی نمیتونست انکار کنه که بدجور حسودیش شد. یعنی موضوع چی بود که جیمین نمیخواست یونگی بفهمه..
اخم کرد و با حرص به هودیا نگاه کرد و زیر لب غرغر کرد. جیمین چند دقیقه بعد برگشت پیشش و چهرش آشفته بنظر میرسید. یونگی با نگرانی دستاشو روی شونه جیمین گذاشت و گفت: چیزی شده؟
جیمین لبشو گاز گرفت و با شرمندگی گفت: یونگیا..متاسفم..راستش میدونم که میخواستی بدون مزاحمت بریم سر دیت ولی..ولی..
یونگی نمیتونست انکار کنه که ناراحت نشده ولی حتما موضوع مهمی بود. نگاهشو از جیمین گرفت و به آرومی گفت: برو..حتما مهمه!
جیمین با شرمندگی نگاهش کرد اما یونگی تو صورتش نگاه نمیکرد، معلوم بود که ناراحت شده. لبهای یونگی رو بوسید و بعد اون داغی که رپی لب های یونگی نشست دیگه جیمینی رو به روش نرفت. اون سریع دوید و توی تقاطع چهارراه گم شد.
جیمین و نامجون قضیه اون حمله ایی که اتفاق افتاده بود رو ماست مالی کردن و هیچی درباره شغلشون به جین و یونگی نگفتن..
یونگی شک کرده بود ولی فکر میکرد چرا جیمین باید بهش دروغ بگه؟
رابطه اونا خیلی خوب پیش میرفت، چرا جیمین باید بهش دروغ میگفت؟یونگی برگشت و به هودی ها خیره شد، آهی کشید و رد شد.
___جیمین دوید و وارد اتاق جونگکوک شد، خونی که بخاطر کشیدن سرم از دستش جربان داشت روی زمین میچکید و جونگکوک بی توجه به سوزش دستش گوشه اتاق توی تاریکی مچاله شد بود و داد میزد که لامپی روشن نکنن.
جیمین شوکه شده بود، دستشو روی دهنش گذاشت ولی از بین لبهاش ناله ایی که بنظر اسم جونگکوک بود از دهانش خارج شد.
هیچوقت جونگکوک رو اینجوری ندیده بود، شک داشت که اون مرد مچاله روی زمین که ناله میکرد جونگکوک باشه..غیر باورترین صحنه عمرش جلوی چشمهاش اتفاق افتاده بود و حتی صدای زنگ های ممتد گوشیش که از نامجون و هوسوک و سونگ بود رو نمیشنید.
چجوری باید بهشون میگفت جونگکوک به این حال افتاده که باورش میکردن؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
Drugs | Kookv
Fanfic"کاش میشد برگردم به اون روزی که دیدمت..کاری میکردم که هیچ وقت چشمم به چشمت نخوره جئون جونگکوک." تهیونگ با چشم های پر از اشک گفت و نمیدونست که قلب جونگکوک با هر کلماتش هزار بار تیکه تیکه شد. کاپل اصلی:کوکوی کاپل های فرعی:یونمین، نامجین و یک کاپل است...