13: We are not meant to be..

578 91 13
                                    

مرسی که دنبال میکنید و ووت میدید، ماچ به کلتون🤍😎🥺✨

وقتی داشت مقاله اشو تحویل میداد آهی از سر آسودگی کشید و میدونست که بالاخره تمام بی خوابی و خستگی هاش نتیجه داده.
ته سو دستشو گرفت و گفت:"وقتی سر کلاس بودی هیون وو بهم گفت امروز باید زود بره..گفت که بهت بگم."

مین هی سرشو‌ تکون داد، به هرحال حوصله دیدن اونو نداشت. به سمت سلف رفتند تا شکمشونو پر کنند اما وقتی با چهره سونگ‌ مین که نزدیک ساختمان دانشگاه منتظرش بود مواجه شد، ایستاد. به هرحال باید یجوری باهاش مواجه میشد پس به سمتش رفت:"اینجا چیکار میکنی؟"

سونگ مین بسته ایی که دستش بود و به سمتش گرفت و ابروشو بالا انداخت:"فقط خواستم دلتو بدست بیارم."

مین هی چشم غره ایی بهش رفت و ته سو زودتر بسته رو گرفت و به سمت سلف رفت:"منتظرت میمونم."

با دور شدن ته سو اخمی کرد و حالا کاملا با اون تنها بود. عالی تر از این نمیشد:"هدیه رو پس میدم."

از کنارش رد شد که سونگ مین بازوشو گرفت و به سمت خودش کشید:"وقت امروزتو بهم بده، به عنوان یه دوست.."

مین هی با حرص توی صورتش نگاه کرد، دستشو کشید و خیلی خوب میدونست اون حالا حالا ها ول کنش نیست پس سرشو‌ تکون داد و با هم سوار موتور اون شدند. سونگ مین مثل پسر بچه ها لبخندی زد و با سرعت گاز داد.
__

وقتی از خواب بیدار شد دستشو روی تخت کشید تا تهیونگو‌ در آغوش بکشه ولی وقتی فهمید چیزی جز لباس های خودش کنارش نیست فهمید که تهیونگ زودتر ترکش کرده.

دستی به صورتش کشید و با بدخلقی گوشیش رو چک کرد، ساعت ده صبحو رو نشون میداد و جونگکوک واقعا دلش نمیخواست وقتی بیدار میشه تهیونگ با اون اوضاع ترکش کرده باشه.
شماره تهیونگو سریع گرفت و منتظر شد، دو بوق، سه بوق، پنچ بوق..وقتی جواب نداد دوباره قطع کرد و با حرص گوشیشو روی تخت انداخت.

چی میشد اگر تهیونگ پشیمون شده بود و از شب قبلشون خوشش نیومده بود، چی میشد اگر واقعا علاقه ایی به جونگکوک نداشت.
با استرس پاشو‌ تکون داد و پوست لبشو جوید، ساعتشو دستش کرد و بعد نوبت به لباس هاش رسید. به سمت گوشیش رفت که با دیدن اسم تهیونگ خودشو روی تخت انداخت و سریع جواب داد:"الو..تهیونگ خوبی؟"

چند دقیقه طول کشید تا جواب بگیره اما تهیونگ با صدای سردی پاسخ داد:"باید ببینمت، امروز بعد از کار بیا دنبالم."

با این لحن تهیونگ‌ تمام ذوقش خوابید، باشه ایی گفت و ترجیح داد بیشتر از این وقتش و نگیره چون الان باید سر کارش میبود. جونگکوک دستی توی موهاش کشید و با عصبانیت در رو کوبید، باید به خونه میرفت تا یه دوش آب سرد تمام خاطرات خوب شب قبلو از کلش میپروند.
__

Drugs | KookvWhere stories live. Discover now