5: getting close and far

833 137 8
                                    

پرونده هارو روی میز کوبید و با صدایی که بخاطر سرما خوردگی گرفتگی بود گفت:"میشه لطفاً بهشون رسیدگی کنی، قول میدم که برات جبران کنم."

تهیونگ به تعداد زیادشون نگاهی انداخت و با بی تفاوتی گفت:"باشه، میتونی بری."

جیسو لبخندی زد و از دور برای تهیونگ بوسی فرستاد. تهیونگ اصلا از این بابت ناراحت نبود، اتفاقا از اینکه بیشتر خودش رو مشغول کار میکرد خوشحال بود تا دیگه کمتر به سوهیون فکر کنه.

یک هفته ایی میشد که قهر بودند و این داشت برای تهیونگ عادی میشد. از موقعی که جین و یونگی اونو از کلاب جمع کرده بودن و درباره جئون جونگکوک بهش گفته بودن دیگه به کلاب نمیرفت ولی از یک طرف هم نمیشد کمک اون پسر جوان رو فراموش کرد.

بعد دو ساعت کار بی وقفه و زل زدن به مانیتور، تهیونگ عینکش رو از روی صورتش برداشت و با خستگی دستی به صورتش کشید. کارهاش تموم شده بود و از صدای شکمش معلوم بود که چقدر گرسنه اشه بنابراین وسایلشو جمع کرد و وقتی وارد آسانسور میشد متوجه شد که جز اون و دو نفر دیگه کسی داخل شرکت نیست.

با برخورد هوای سرد، کت بلندش رو به تن کرد و فوتی توی دست هاش کرد تا گرم بشه و سپس به سمت نزدیک ترین رستوران راه افتاد و سفارش جاجانگمیون و سوجو داد. درست قبل اینکه سفارش هاش آماده بشه در با صدای زنگوله باز شد و مرد قد بلند و هیکلی وارد شد.

تهیونگ نگاهش رو گرفت و توجه ایی نکرد، انقدر گرسنه بود‌ که براش اهمیتی نداشت ولی وقتی اون مرد روبه روش نشست و توی چشم هاش خیره شد با و با تعجب گفت:"تو؟!"

جونگکوک خندید، دستش رو برای زن فروشنده بلند کرد و همونطور که توی چشم های تهیونگ خیره بود گفت:"آجوما لطفا یه جاجانگمیون و سوجو هم برای من."

تهیونگ چینی به ابروش داد:"تو تعقیبم میکنی مرتیکه؟"

جونگکوک دوباره خندید و گفت:"نه، فقط مسیرامون یکیه.."

تهیونگ پوزخندی زد و آجوما سفارش هارو روی میز گذاشت و با لبخند گفت:"نوش جان."

جونگکوک با لبخندی تشکر کرد و بی توجه به پوزخند و نگاه عصبی تهیونگ مشغول خوردن شد. تهیونگ دستش رو روی میز کوبید و با لحن تمسخر آمیزی گفت:"حتما توی این ساعت هم هوس خوردن جاجانگمیون کردی اونم توی این رستوران."

جونگکوک با دهن پر گفت:"چشه مگه؟ منم گشنم میشه..جاجانگمیونای اینجا حرف نداره."

تهیونگ چشم غره ایی رفت و مشغول خوردن شد، فقط میخواست زودتر تموم بشه و بره خونه و یه دل سیر بخوابه. باورش نمیشد داره با مردی غذا میخوره که چند هفته پیش باهاش دعوا کرده بود و مزاحم دوست دختر سابقش شده بود. جونگکوک زیر زیرکی تهیونگ رو زیر نظر گرفت و گفت:"حالا چرا تا این ساعت کار میکنی؟ مگه چقدره؟"

Drugs | KookvWhere stories live. Discover now