8: Jealousy!

691 115 10
                                    

سلام بچه ها خیلی دوست دارم نظراتونو بدونم پس حتما بگید!!
__

با حرص تمام عصبانیتی که درونش جمع شده بود رو روی پسر روبه روش خالی کرده بود. دوباره به سمتش رفت و همون‌طور که دندون هاشو روی هم فشار میداد با پاشنه کفش لگدی توی دلش زد و صدای داد پسر بلند شد و توی خودش پیچید.

جونگکوک به طرف اون یکی رفت و یقه اشو گرفت و توی صورتش داد زد:"یعنی چی که جنسا به بندر نرسیده؟ نکنه میخوای همینجا بکشمتون و چالتون کنم حرومزاده ها؟"

دو تا مرد با گریه و التماس گفتند:"چند نفر موقع بردن جنسا بهمون حمله کردن و دزدینشون، ما.."

جونگکوک مشت محکمی تو دهن پسری که داشت حرف میزد زد و موهاش توی صورتش ریخت. اونهارو کنار زد و از اون دو تا پسر دور شد، واقعا حوصله سرو کله زدن بیشترو باهاشون نداشت پس خودش روی صندلیش انداخت و به جیمین گفت:"ببرشون و مشخصات حرومزاده هایی که دزدیدنو ازشون بگیر بعدم بکششون."

با حرف آخر دو تا پسر به خودشون لرزیدند و شروع به التماس کردند ولی جونگکوک همیشه روی حرفی که میزد مصمم بود و جیمین هم اینو میدونست پس بی هیچ حرفی اطاعت کرد و با کمک دو تا بادیگارد گنده ایی که توی انبار سوت و کور بودند اون دو نفر رو برد.

جونگکوک پوفی کشید و عرق روی صورتش رو پاک کرد، کمی از آب نوشید و به سمت در رفت و با هوسوک تماس گرفت تا قضیه رو پیگیری کنه. سوار ماشینش شد و به سمت کلاب حرکت کرد، جایی که همیشه میرفت تا حرصشو خالی کنه. سونگ مین هنوز از این قضیه خبر نداشت و جونگکوک ترجیح میداد تا ندونه وگرنه اوضاع بدتر از این ها میشد.

درست قبل اینکه به کلاب برسه متوجه پسری که توی پیاده رو داشت از سرکار برمیگشت شد. چند روزی میشد ندیده بودتش و جونگکوک هم خیلی وقت بود که منتظر تهیونگ نمیموند، درست بعد از اون شبی که با دوست دخترش دیده بودتش.

یادش افتاد که الان ساعت کاری تهیونگ تموم میشد، سریع ماشین رو کنار اون متوقف شد و گفت:"کیم تهیونگ!!"

تهیونگ با شنیدن اسمش سرشو پایین آورد و با دیدن جونگکوک شوکه شد، فکرشو نمیکرد اون پسر توی همچین ماشین گرون قیمتی باشه. لبخندی زد و گفت:"جونگکوکا! چطوری؟"

جونگکوک از طرز صدا زدن اسمش لبخندی زد و فراموش کرد که چقدر حالش به خاطر مسائل کاری گرفته بود:"سوار شو، میرسونمت."

تهیونگ بدون اعتراض سوار شد و گفت:"ممنون، خیلی خسته بودم."

سر تکون داد و برای اینکه وقت بیشتری رو با تهیونگ بگذرونه گفت:"بیا بریم کلاب، خستگیت از بین میره."

جونگکوک بعد از گفتن این حرف لبش رو جوید تا نظر تهیونگ رو بشنوه و امیدوار بود‌ که موافقت کنه، اون لبخندی مستطیلی زد و موافقت کرد. هردو در سکوت مسیر رو سپری کردند و وقتی به کلاب رسیدند، جونگکوک دستشو دور شونه تهیونگ انداخت و گفت:"بیا بریم، اگر بخوای میتونم چندتا دختر خوب بهت معرفی کنم."

Drugs | KookvWhere stories live. Discover now