4: Meeting again

879 169 11
                                    

فضای بزرگ کلاب پر از سروصدا و دود شده بود. وقتی وارد شد دنبال اون پسر گشت تا پیداش کنه اما وقتی ندیدتش همراه ته سو به سمت نوشیدنی ها رفت.
_

جونگکوک که لباس مشکی ساتنی پوشیده بود و چندتا دکمه اولشو باز گذاشته بود تا بدن خوش فرمش رو به رخ بکشه، آستین هاشو بالا داد و به سمت دی جی رفت ولی قبل اینکه به مقصد برسه به کسی برخورد کرد و باعث شد اون شخص روی زمین بیوفته.

جونگکوک نگاه بی تفاوتی انداخت اما وقتی صورت پسر توی نور سبز معلوم شد، پوزخندی زد. اون‌ همون پسری بود که چند روز پیش باهاش دعوا شده بود و چندتا مشتش رو تقدیم جونگکوک کرد.

جونگکوک با همون پوزخند دستش رو به سمت تهیونگ دراز کرد و تهیونگ با چشم های خمار و اشکیش دست های تتو شده ایی که به سمتش دراز شده بود رو دید و گرفت و بلند شد ولی نتونست تعادلش رو حفظ کنه و توی بغلِ مرد غریبه افتاد.

جونگکوک با تعجب به صورت پسری که روی سینه اش بود نگاه کرد و پوفی کشید. از اونجایی که مست بود نمیتونست روی پاهاش بایسته و زیرلب چیزی رو زمزمه میکرد. جونگکوک با تمسخر به لب های صورتیش خیره شد. اون دوتا گوشت روی صورتش انقدر خیره کننده بنظر میرسیدند که باعث شد زبونش رو لیس بزنه.

دستش رو زیر پاهاش برد و اون رو بلند کرد و به سمت اتاق های طبقه بالای کلاب راه افتاد و وقتی به اتاقی رسید که قرار بود امشب توش خوشبگذرونه ولی به لطف اون‌ پسر حالا نمیتونست، درشو باز کرد و وارد شد و تهیونگ‌ رو روی تخت پرت کرد.

جونگکوک در حالیکه به دیوار تکیه داده بود و فکر میکرد از خودش پرسید که چرا اصلا باید اونو بیاره اینجا. میتونست همونجا رهاش کنه و احتمالا از اونجایی که مست بود دعوا راه مینداخت و یکی دیگه دخلشو میاورد.
ناگهان با فکری که به سرش زد لبخند موزیانه ایی زد و به سمت در رفت و اونو قفل کرد.

به هرحال مشت زدن توی صورت قشنگ جئون جونگکوک عواقب خودشو داشت و اون پسر غریبه باید تاوان پس میداد.
_

سونگ مین با دیدن مین هی لبخندی زد و دختری که روی پاش بود‌ رو کنار زد و به سمت اون و دوستش رفت که گوشه ایستاده بودند.
مین هی به خودش زحمت نداده بود تا مثل اون شب زیبا بنظر برسه و امشب فقط شلوار جین و تاپ و کت چرمی پوشیده بود.

دستش رو دور کمر دخترک گذاشت و مین هی به محض حس اون دست های سردِ دور کمرش به خودش لرزید ولی سونگ مین اون رو به سمت خودش کشید و توی بغلش گرفت و با لبخند گفت:"خوشحالم که اومدی، ولی من هنوز اسمتو نمیدونم!"

مین هی دست هاشو مشت کرد و به سینه پسر مقابلش کوبید و سعی کرد تا ازش فاصله بگیره. سپس با لحن تند و سردی گفت:"ولم کن عوضی، همینکه اومدم اینجا کافی نیست؟ دستت بهم نخوره..حالمو بهم میزنی!"

Drugs | KookvWhere stories live. Discover now