احتمالات

96 37 3
                                    

.

.

.

.

با یه سینی که حاوی صبحانه ای سبک بود از لای در اتاق به داخل خزید.

: "تو همیشه پرده هارو میکشی؟" روی تخت نشست تا سینی رو از پسر جوونتر بگیره و همزمان سوال کرد.

: "راحتترم." کوتاه جواب داد و روی تخت کنار ژنرال نشست.

: "چطوری وارد عمارت شدی؟" بعد از کمی سکوت بلاخره سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود پرسید. مطمعن بود عمارت هیچ راه ورود مخفیانه ای نداره و اگه وجود داشت یعنی باز هم خانوادش بهش دروغ گفته بودن.

: "میدونی دیشب خیلی تلاش کردم. واقعا عمارتتون هیچ راه ورود مخفیانه ای نداره! منظورم اینه حتی عمارت پادشاه به اون بزرگی هم یسری راه های ورود داره اما اینجا...؟ هیچی!!" نوچی کرد و بعد از برداشتن ظرف سوپ پوکر به دیوار تکیه داد، "تقریبا از دیوار عمارتتون اویزون بودم که سرخدمتکارتون مچمو گرفت. وقتی منو شناخت اجازه داد وارد شم. هرچند منم با مقداری سکه که همراهم داشتم دهنش رو بستم."

میشه گفت فلیکس تقریبا از خنده منفجر شد. دلش رو گرفت و از پشت خودش رو محکم روی تخت پرت کرد.

: "هوی برای چی میخندی؟؟؟" ژنرال خودش رو جلوتر کشید. حس میکرد به غرورش توهین شده.

دیشب سرخدمتکار و حالا فلیکس هردو بهش خندیده بودن.

: "هیچی فقط اینکه تصور تویی که از دیوار اویزونی خیلی خنده داره." با بدبختی میون قهقهه های بلندش گفت و ناخوداگاه به ژنرال نزدیک تر شد. پس سرخدمتکارشون هم خریده شده بود.

کم کم خنده های بلند فلیکس لبخند محوی روی لبش نشوند و بعد از سر کشیدن لیوان اب پرتقالش پرسید، "ولی جدا، چرا خونتون هیچ راه ورود مخفیانه نداره؟ اینجا که خونه شهردارم هست، اگه دشمن حمله کنه عملا تو خونه حبس میشید."

: "داشت..." اثرات خنده خیلی زود از توی صداش تحلیل رفت و لبخند روی لبش جمع شد، "بعد از اینکه... یکی از خدمه... از پدرم... دزدی... کرد... اون تمام راه های مخفی رو بست." به سختی و با کلی مکث کلمات رو ادا کرد و دستاش رو مشت کرد تا جلو دیده شدن لرزششون توسط چشم های تیز بین مرد رو بگیره. هرچند میدونست کارش بیهودست.

: "اوه. کی این اتفاق افتاد؟" بدون فکری اولین سوالی که به ذهنش اومد رو پرسید. نگاهش روی دستای توی هم قفل شده لرزون پسر فیکس شده بود و دروغ نبود اگه میگفت دلش شور میزد.

: "دوازده سال پیش." سرش رو پایین انداخت تا مرد چهرش رو نبینه. نیاز داشت ذهنش رو متمرکز کنه تا جلوی یه تشنج عصبی دیگه رو بگیره. نمیتونست برای بار دوم جلوی ژنرال کنترلش رو از دست بده.

: "همیشه تو اتاقتی؟" یه سوال دیگه. اون مرد یا خیلی کنجکاو بود یا از سکوت خوشش نمیومد. درهرصورت نقطه مقابل فلیکس بود.

CordoliumDonde viven las historias. Descúbrelo ahora