آن سوی پرچین

104 35 6
                                    

.

.

.

.

: "اوه خدای من ژنرال..." سرخدمتکار جیغ خفیفی از روی ترس کشید و به مردی که به پیشخون تکیه زده بود و سیگار میکشید نگاه کرد. "شما کی اومدید؟"

: "صبح زود. باید با شهردار راجب موضوعی صحبت کنم." پوکر دروغی تحویل زن داد و سیگارش رو خاموش کرد.

: "متوجهم. چیزی میخورید براتون بیارم؟"

: "قهوه لطفا."



رو به روی مادام لی و شهردار توی کتابخونشون نشسته بود و با جدیت به زوج جا افتاده چشم دوخته بود.

: "برای چی میخواستید با ما صحبت کنید ژنرال؟" شهردار که گاردش رو بالا برده پرسید. شاید اگه الان درحال صرف عصرونه بودن رفتار صمیمانه تری از خودش نشون میداد ولی اینکه اولین خبری که بعد از باز کردن چشماش شنید درخواست ملاقات ژنرال باهاش بود به همون اندازه که عجیب بود مشکوک و دلهره آور هم بود.

: "راجب خدمه ای که 12 سال پیش ازتون دزدی کرد... میخواستم بدونم چه بلایی سرش اومده؟" سوالیو که از دیشب ذهنشو درگیر کرده بود مطرح کرد. فقط کافی بود بفهمه اون زندست تا جلوی چشمای فلیکس سلاخیش کنه، شاید که گربه ملوسش اروم میگرفت.

: "خدای من... شما از کجا...؟ فلیکس بهتون گفته؟" مادام لی شوکه و با چشمایی که به لطف هاله اشک براق شده بودن پرسید.

هرچند نیازی نبود که ژنرال جواب سوال زن رو بده... پدر و مادر نگران ذوق زده نگاهی رد و بدل کردن و مادام لی با شوق خودش رو جلو کشید.

: "میدونم که اون براتون تعریف کرده... جز اون کسی نمیتونست براتون تعریف کنه... نه با این جزئیات... خدای من خدای من... بلاخره دعاهام مستجاب شدن..."

ژنرال گیج از رفتار مادام لی و اشک های شره رفته روی گونه هاش اخماش رو توهم کشید.

: "عزیزم آروم باش." شهردار همسرش رو در اغوش کشید، "ببخشید ژنرال. پسر من بعد از اون اتفاق شوم حتی تک کلمه راجب اون شب صحبت نکرد. نه با من نه با مادرش و نه با هیچکس دیگه. تعجب نکنید اگه اینقدر شدید واکنش نشون میدیم."

: "مشکلی نیست." با لبخند مرمت امیزی گفت.

: "کشتمتش." شهردار با جدیت جواب سوالی رو که ژنرال بخاطرش تا شهر دور افتادشون اومده بود رو داد و باعث شد زنش متعجب از صراحت بیان مرد هینی بکشه.
: "فلیکس میدونه؟" شنیدن جمله ای مثل کشتمش شاید برای مردم عادی خیلی ترسناک به نظر برسه، ولی برای ژنرالی که تقریبا مطمعن بود جمله کشتمش رو بیشتر از بقیه جملات تو طول عمرش به زبون اورده حسی مثل دژاوو داشت.

CordoliumTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang