پاتوق

95 32 7
                                    

.

.

.

.

دوش به دوش هم توی کالسکه مشکی رنگ نشسته بودن. سفر سه روزشون بیشتر از چیزی که به نظر میومد مفید واقع شده بود. فلیکس زیرلبی ریتم یکی از اهنگایی که اتفاقی از توی رادیوی ژنرال شنیده بود رو زمزمه میکرد و مرد مطیعانه از صدای مخملیش لذت میبرد.

: "خوشحالی؟" به ارومی پرسید و نگاه خیرش رو حتی کمی از روی پسر سرخوش بلند نکرد.

: "خیلی." پسر با مکثی جواب داد و خودش رو کمی به ژنرال نزدیکتر کرد، "یکمم مضطربم. ولی خب تو اینجایی... پس همه چی خوبه." لبخند شادش لبخند ملموسی روی لبای ژنرال مینشونه.

و کالسکه ران فارغ از تمام دنیا برای همیشه از بوسه عمیقی که بین دو عاشق و معشوق پشت سرش شکل گرفت بیخبر موند.

: "اخیش." پسری که هنوز هم صورتش از بغل محکمی که مادرش تقدیمش کرده بود سرخ بود خودش رو روی تخت پرت کرد.

: "خوبی؟" ژنرال به ارومی پرسید و دستش رو روی مچ پسر گذاشت تا نبضش رو بگیره. با رسیدن کالسکشون به عمارت لی، فلیکس با عجله وارد محوطه خونشون شده بود و ژنرال تا به خودش بیاد و چمدون هارو از توی کالسکه برداره و وارد حیاط بشه، پسرش میون اغوش پدر و مادرش له شده بود.

: "نبضت تند میزنه." با نگرانی اعلام کرد و به پسری نگاه کرد که با لبخند مشهودی به سقف زل زده بود.

: "ولش کن اونو الان مهم نیست." دستشو روی روتختی نرمش هل داد و اونو روی خودش کشید. "برنامت چیه؟"

: "من؟ نمیدونم. ولی تو باید استراحت کنی."

: "یه چیزی میگم... ولی لطفا عصبانی نشو." لب زیریشو به دندون کشید.

: "هوم؟"

: "بچه که بودم... یه مکان مورد علاقه داشتم که با دایه ام همیشه میرفتیم اونجا... بعد از... میدونی... همون شب... دیگه نرفتم بیرون از خونه و اینا..." بین هر کلمه اش مکث های طولانیی میکرد تا نفسی تازه کنه.

: "میخوای بری اونجارو ببینی؟" کریستوفر به نرمی پرسید.

: "میخوام بریم اونجارو ببینیم. یعنی توام بیای. باهم بریم یعنی." هول هولی گفت و خودش رو زیر روتختیش قایم کرد تا ژنرال گوشای سرخ شده از خجالتش رو نبینه.

: "اوکی لاو." با خنده به موجود کیوت و کوچولویی که توی روتختی زردرنگش پیچیده بود نگاه میکرد.

در اخر طاقت نیاورد و دستاشو دور تن ظریف گربه لوسش پیچید و اونو داخل بغلش کشید.

: "عاایی... برو اونوورر." فلیکس له شده میون بازوهای ژنرال از زیر روتختیش بریده بریده فریاد زد.

: "من چجوری هنوز از دست تو زنده موندم اخه لعنتی." حاضر بود قسم بخوره دلش برای اون موجود نرم ضعف رفته پس از تهه قلبش ابراز کرد و پسر رو حتی محکم تر فشار داد.

CordoliumWhere stories live. Discover now