سلام؛ خوبید؟
لازم دونستم یه سری توضیحات بهتون بدم که بهتر رابطهی الان تهکوک تو فیک رو درک کنید...من نمیدونم صد در صد چطور پیش رفته رابطهی تهکوک و این یه فیکه ولی فکر میکنم اینطوری طبیعیه و تا حد زیادی از رو تجارب واقعی نوشتم... وقتی تو یه کشور هموفوب دو تا دوست نزدیک احساس متفاوتی به همدیگه پیدا میکنن در مرحلهی اول با خودشون درگیر میشن... یه روز پیش خودشون اعتراف میکنن عاشقن و دوستشونو فقط واسه خودشون میخوان و یه روز دیگه به این فکر میکنن که شاید فقط دارن اشتباه تعبیر میکنن حس و دوستیشون رو... به خصوص تو موردِ تهکوک که سنشون کم بود و رابطهی جنسی قبل از اون نداشتن سختتره که درک کنن احساسشون چطوری و از چه نوعی هستش... از لمسا و بوسههاشون چه حسی دارن و آیا این همون حس رابطه و عشقه یا نه...
مرحلهی بعدی بعد از قبول اون احساسات ترس از اینه که حسشون یه طرفه باشه؛ اینطوریه که شما خیلی صمیمی هستید پس تو فکر میکنی اونم حس دیگهای بهت داره ولی بعد فکر میکنی نکنه تمام رفتار اون دوستانه است و شیطنته و نه علاقهی دیگهای؟ و خب وقتی تو یه فضای بسته تنها باشید و نزدیک هم بشید خود به خود شجاعت پیدا میکنید و تحریک میشید برای یه سری لمسهای بیشتر تا غیرمستقیم حستونو بگید... یه جورایی میخواید از میزان اجازه دادن و همراهی طرف مقابل حسشو بدونید و خود به خود همزمان هم دلتون میخواد بیشتر پیش برید هم میترسید شما اون اولین نفری باشید که پردهی دوستی رو پاره میکنه...
برای تهکوکِ ماهم... جونگکوک زودتر با خودش یه دل شده و میدونست که حس متفاوتی به تهیونگ داره ولی تهیونگ کسیه که مرحلهی یک و دو رو گره زده بهم به لطف شرایط سنیش، محدودیت آیدل بودن و ... درحالی که هنوز با خودش کنار نیومده بود که میخواد با یه پسر رابطهی متفاوت داشته باشه یا نه؛ حسش به جونگکوک و هورمونهای بلوغ باعث میشه دائما بخواد یه سری چیزارو با جونگکوک تجربه و امتحان بکنه.
تهیونگ داستان ما میترسه در مقابل نزدیکترین شخص به دلش مسئولیت حرف سنگینی مثل دوستت دارم رو به عهده بگیره و جونگکوک احساس میکنه همه چیز برای تهیونگ فقط یه بازی و شوخیه و به خاطر همین عصبانیه.
خلاصه این شرح حال بود😂... بریم ببینم در ادامه پسرامون قراره چطور بهمون اتک بزنن...
پارت قبلی طولانی بود ولی ازش راضی نبودم😶این پارتم صرفا واسه این توضیحات بود... از پارت بعدی ولی خبری در راه است...😂
~~~~~~~~
تو ون ردیف آخر کنار هوبیهیونگ و دقیقا پشت تهیونگ نشستم؛ شرمآوره ولی واقعا میخوام نزدیکش باشم تا هرچیزی که میگه رو بشنوم.
بالاخره یه جا که اسمشو نمیدونستم نگه داشتیم برای عکسبرداریها؛ جیهوپ به خاطر ترسش اولین نفر بود. کنایهآمیزه ولی اون داوطلب شد اول باشه تا زودتر هم بتونه برگرده تو ون.
YOU ARE READING
No camera, yes love
Fanfictionخلاصه: دوست خوب خانوادهی دومه؛ اصلا دوست خوب یه واجبه واسه زندگی هرکسی ولی... وقتی بهترین دوستت تبدیل بشه به عشقت... یه دردسر بزرگه! شنیدی میگن عشق مخفیانه یه مزهی دیگه داره؟ ولی به نظر اونا عشقی که مخفی نبود و باید مخفی نگه داشته میشد از اون نو...