«آمریکا... کابوس رویایی؟!»

3K 437 106
                                    

[2014]

گوش دادن به سخنرانی بنگ‌شی‌هیوک یه جورایی ترسناک بود. پسرا هنوزم جلوی رئیسشون استرس داشتن.
+ در جریانید دیگه که برای بازی نمی‌رید اونجا؛ درسته؟ این فرصتی نیست که گیر هرکسی بیاد!
هرچند جملات رئیس کمپانی بیشتر خبری بود، هر هفت تا پسر با صدایی تایید کردن.
+ می‌دونم قراره خوشحال و هیجان‌زده بشید ولی بهتر نیست با فکر کردن به هدف اصلیتون به این سفر برید؟
خب اون همین الان هم موفق شد بود بخش عظیمی از خوشحالی پسرارو به نگرانی تبدیل کنه.

نگاه پی‌دی‌نیم با اتمام جمله‌اش رو دو تا عضو کوچیک‌تر چرخید. هدف نگاهش باید جیمین و تهیونگی می‌بود که شنیده بود بازیگوشن ولی از ذهنش گذشت که دو تا عضو کوچیک‌تر زیادی شبیه همن و جیمین از نگاه جدیش در امان موند.

اگه موهای روشن وی و تیره‌ی جونگکوک رو فاکتور می‌گرفت؛ بله اونا حتی حرکاتشون هم شبیه بود. با دو دست میکروفونشون رو جلوشون گرفته بودن و کنارهم با جدیت نگاهش می‌کردن. می‌تونست استرس اونارو بیشتر از بقیه احساس بکنه.

سعی کرد کمی لبخند بزنه و ملایم تر ادامه بده:
+ برای اینکه شما پسرا تشویق بشید کارتون رو درست انجام بدید من براتون یه چیز خاص آماده کردم.
به چهره‌ی تک‌تکشون نگاه کرد و با لحن مرموزی گفت:
+ یه هدیه غافل‌گیر کننده!
و بالاخره تونست خنده‌ی خرگوشی مکنه رو ببینه. جیهوپ هم به همون اندازه الان هیجان‌زده دیده می‌شد.
+ این ممکنه اولین و آخرین تو دوره‌ی خوانندگیتون باشه پس اصلا پیش خودتون فکر نکنید که بازم پیش بیاد.
جیمین: اینطور فکر نمی‌کنیم.
پی‌دی‌نیم پاکت طلایی رو جلوی چشمشون گرفت و تشویق پسرا بلند شد. با سر و صدا هرکدوم یه چیزی می‌گفتن و کنجکاو بودن بیشتر بدونن.
نامجون: ما سخت تلاش می‌کنیم.
پی‌دی نیم: بله شما باید سخت تلاش کنید!
جیهوپ: ما واقعا سخت کار خواهیم کرد.
جونگکوک و تهیونگ همزمان به طرف هم برگشتن و با لبخند بهم نگاه کردن. هردو هیجان زده بودن حالا دوباره.
پی‌دی‌نیم: من اینو به مدیر برنامتون می‌دم. وقتی رسیدید آمریکا بگید بهتون بده.
با شمارش لیدرشون هفت تایی تعظیم کردن و تکرار کردن که به سختی قراره تلاش کنن.
نمی‌تونستن جلوی لبخند هاشون رو بگیرن.

جونگکوک تنها کسی بود که قبلا هم تجربه‌ی آمریکا رفتن رو داشت. موقع کارآموزی یه ماه رفته بود و انقدری پز داده بود و پر حرفی کرده بود بر خلاف شخصیت همیشگیش که حالا همشون می‌خواستن اون تجربه رو داشته باشن.
کوکی خاطرات خوبی از آمریکا داشت. وقتی رقصش رو یاد نمی‌گرفت با مربیش به ساحل می‌رفتن و اون فقط فکرش پیش تو آب پریدن و شنا کردن بود.

و سوقات اون سفر فقط تیشرت ستی بود که برای خودش و تهیونگ خریده بود. تهیونگی که سه بار گوشی منیجرشون رو به بهونه‌های مختلف گرفته بود تا بتونه به جونگکوک زنگ بزنه و با یه ابراز دلتنگی کوتاه از ترس پول تلفتن قطع کرده بود...

No camera, yes loveTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon