آتسوشی به آرومی در خونه رو بست و وارد شد ، اگر از صدای رعد و برق های بیرون میگذشتیم خونه مثل همیشه در سکوت و تاریکی فرو رفته بود و این اصلا نشونه خوبی نبوداون که به وضوح میتونست صدای قلبش رو بشنوه از پله ها بالا رفت ولی وقتی به اتاقش رسید ناگهان صدای پدرش اون رو از جا پروند
درحالیکه دستش رو روی قلبش گذاشت به سمت پدرش برگشت ناگهان ناتسومه با عصبانیت غیر قابلی وصفی دادکشید:
تو با خودسری قوانین رو زیرپا گذاشتی و با اون به جشن رفتی و بهترازهرکسی میدونی این چه معنایی داره ، حال باید با خونت بهای اشتباهت رو بپردازی!آتسوشی با بغض زمزمه کرد: خواهش میکنم پدر من اشتباهی نکردم
ناتسومه با عصبانیت دندونهاشو روی هم فشرد و رنگ چشمهاش به سرخی جنون واری گرایید و با خشم به سمت تنها فرزندش خیزبرداشت پسر ترسیده با گریه به سمت اتاقش رفت ولی مرد زودتر عمل کرد دستش رو گرفت و با زور اون رو به داخل اتاقش کشوند وگفت: متاسفم عزیزم ولی تو دیگه هیچ وقت اتاقت رو ترک نمی کنی
بعد اون رو به سمت شیشه خوری بزرگ توی اتاق هُل داد و درحالیکه به گردنش چنگ زد از بین دندونهاش زمزمه کرد: تو، خیلی غیرقابل تحمل شدی و تمام نقشه هام رو بهم ریختی دیگه وقتشه که بری پیش مادرت پسر شیرینم!
آتسوشی در تلاش برای آزاد کردن خودش به ساعت رو میزیش چنگ زد و سعی کرد با اون به پدرش ضربه بزنه ولی ناتسومه فقط لبخند زد و این کار باعث فشرده شدن بیشتر گردنش شد ، آتسوشی تسلیم شد
اون به خوبی قدرت اسرارآمیز و شیطانی پدرش رو میشناخت و میدونست کاری از دستش ساخته نیست پس وقتی پدرش اون رو به راحتی به سمت شیشه خوری بزرگ اتاق هُل داد هیچ تلاشی برای نجات جونش نکرد با شکستن شیشه همراه با قطرات بارون که مثل گلوله های از بند رها شده بدنش رو احاطه کردند به پایین سقوط کرد وصدای فریادش در صدای مخوف رعد و برق گم شد و آخرین چیز ، قبل از اینکه جاذبه اون رو در آغوش بگیره دید لبخند بی روح پدرش بود
و بعد سقوط ...
ساعت رومیزی که از توی دستش رها شد و روی زمین افتاد تا برای همیشه روی دو نیمه شب ثابت بمونه ، بارون شدیدی که به سرعت با خون روی زمین مخلوط میشد و چشمهایی که برای همیشه به سمت پنجره طبقه دوم خیره موندند ...
___________________
سلام این یه مقدمه برای این داستانه یه سری توضیحات بدم درموردش ، داستان در مورد زندگی چویاست بقیه کارکتر ها هم نقش دارند ولی تمرکز اصلی روی کارکتر چویاست
به نظر خودم از فضای انیمه خیلی دوره
این داستانو وقتی نوشتم به صورت فن فیک نبود و قدیمیه ولی بازگردانیش کردمژانرش ترسناک ، دارک ، مرموزه و ماوراییه و قرار نیست کیوت پیش بره
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید خوشحال میشم نظرتون رو در مورد مقدمه و این سبک نوشتن بدونم❤
_ AuthorNimChan
YOU ARE READING
Shady Side
Fanfictionساعت رومیزی که از توی دستش رها شد و روی زمین افتاد تا برای همیشه روی دو نیمه شب ثابت بمونه ، بارون شدیدی که به سرعت با خون روی زمین مخلوط میشد و چشمهایی که برای همیشه به سمت پنجره طبقه دوم خیره موندند ...