4.warn

97 20 12
                                    

_ هشدار

با صدای جیغ تیزی از خواب پریدم

به نظر میومد که جیغ یه پسر بوده حتما خواب دیدم توی تختم جابه جا شدم و به ساعت نگاهی انداختم ساعت دقیقا دو نیمه شب بود پتوم رو بغل کردم تقریبا داشت خوابم میبرد که دوباره اون صدا رو شنیدم و با وحشت روی تخت نشستم این دیگه یه خواب نبود

درحالیکه با خستگی به سمت پنجره رفتم با خودم فکر کردم کی این وقت شب بیرون بود و چرا جیغ میزد؟

چشمهامو تنگ کردم تا بهتر ببینم ولی به جز نم نم بارون و سیاهی شب چیز دیگه ای معلوم نبود وقتی نگاهم از اطراف روی عمارت ثابت موند احساس کردم کسی رو درون عمارت دیدم که از کنار پنجره رد شد ولی چون پرده های اتاق عمارت کشیده شده بودند با خودم گفتم حتما خطای دید بوده ولی ناگهان با دیدن کسی که توی سایه ها به سمت جنگل می دوید نفسم بی اختیاری حبس شد غریبه  موهای نقره و جثه ریزی داشت و پشت به من درحال دویدن بود بنابراین نتونستم صورتش رو ببینم اون از بین درختها رد شد و وارد محوطه جنگلی شد
چرا یه جوان همسن من این موقع شب به جنگل میرفت؟

تا اونجایی که از بچه های کالج فهمیده بودم منطقه جنگلی توی شب خیلی خطرناک بود و هیچ کس جرئت رفتن به اونجا رو نداشت 

لرزش پاهام کامل واضح بود میخواستم خودم رو مجبور کنم تا به تختم برگردم ولی صدای جیغ و فرد مرموزی که به طرف جنگل میرفت منو خیلی ترسوند باید به اون هشدار میدادم شاید اون چیزی نمیدونست یا یه خوابگرد بود نمی تونستم نسبت به این موضوع بی تفاوت بمونم اگر اتفاقی برای اون میفتاد من خودم رو مقصر میدونستم باید مطمئن میشدم حالش خوبه 
با این فکر با دستهای لرزون به سمت کمدم رفتم پالتوم رو روی لباس خونه پوشیدم

قلبم تندتر از همیشه میزد و خیلی میترسیدم ولی این موضوع مشکوک بود چرا از اعماق جنگل صدای جیغ میومد و چرا یه پسر عجیب به سمت اون صدا رفت اگه این یه تله بوده باشه چی؟ اصلا مگر توی جنگل چه چیزی ممکن بود باشه؟

باید میرفتم و میفهمیدم! اگر نتونستم غریبه رو پیدا کنم سریع برمیگشتم...

شاید این چیزی بود که باخودم قول دادم ولی وقتی به خودم اومدم درختهای بزرگ و سایه دار جنگل محاصرم کرده بودند درختهایی که قدمت صد ساله داشتند و علاوه بر نور خورشید در روز، امشب با وجود ابرها و بارون نم نم جلوی نور کم ماه رو هم گرفته بودند 

از زمانی که به اینجا اومدم متوجه شدم برخلاف طبیعت زیبای این جنگل همه از اون دوری میکردند حتی پرنده ها هم این اطراف دیده نمیشدند خیلی عجیب بود که با وجود این همه درخت پرنده ها روی هیچ کدوم از این شاخه ها آواز نمی خوندند انگار همه چیز توی این جنگل مرده وساکت بود
 این منو میترسوند

Shady SideWhere stories live. Discover now