_ بهای عشق
با این حرف کلی سوال برام پیش اومده بود ولی انگار هیچ کلمه ای برای گفتن وجود نداشت ، از حالت نگران توی صورتش بی اختیار لبم رو گاز گرفتم در سکوت به چشمهاش خیره شدم که ادامه داد:
بعد از اینکه خانوادم رو ترک کردم و به اینجا اومدم اکوتاگاوا گین خیلی زود به بهترین دوستم تبدیل شد با اینکه در مدت کوتاهی باهم دوست بودیم ولی اوقات خوشی رو در کنار هم گذروندیم همه چیز خوب بود و من به اون اعتراف کردم از برادر بزرگترش ریونوسکه خوشم میاد
گین خیلی خوشحال بود و قرار شد برام یه قرار با برادرش جور کنه تا اینکه توی روز قرار ریونوسکه اعتراف کرد که عاشق آتسوشی پسر ناکاجیما ناتسومه شده
اولش من خیلی نا امید شدم ولی تصمیم گرفتم به انتخابش احترام بذارم به هرحال آتسوشی پسر زیبا و مهربونی بود و بعد از اون منو و ریونوسکه باهم مثل دوست های معمولی بودیم اون گاهی باهام درد و دل میکردیه روز خیلی ناراحت بود بعد از کلی اصرار بالاخره گفت که پنهانی به دیدن آتسوشی رفته چون پدرش اجازه نمیداد باهم باشند سعی کردم بهش هشدار بدم و از این کار منصرفش کنم چون شایعات بدی در مورد ناکاجیما ناتسومه وجود داشت ولی به شخصه هرگز موفق نشدم اون رو از نزدیک ببینم
ریونوسکه یکبار با گین منو به اجبار به اون عمارت برد ولی برعکش اون عمارت نفرین شده هیچ چیز بدی در مورد آتسوشی وجود نداشت اون یه پسر عادی و زیبا بود
درحالیکه نتونستم بیشتر از این سکوت کنم با نگرانی گفتم: بود؟ مگر چی به سرعشق پنهان اون دو اومد؟
هیگوچی با اخم زمزمه کرد: اونها مُردندبا اینکه قبلا در مورد مرگ پسر ناتسومه شنیده بودم ولی با کلافگی موهامو از توی صورتم کنار زدم و گفتم: اما چه طور ممکنه؟
من شنیدم اون خودکشی کرد و خودش رو از پنجره اتاقش به پایین پرت کردههیگوچی با لبخند تلخی به سمت پنجره رفت و به عمارت نحس خیره شد و گفت: اون پنجره ای که روبه روی اتاق توئه اتاق آتسوشی بود
قبلا ریونوسکه توی همین خونه زندگی میکرد و ازتوی همین پنجره اولین بار آتسوشی رو دید این خیلی وحشتناکه که از توی یک پنجره به مرگ خودت نگاه کنی!نه ، آتسوشی هرگز خودکشی نکرد بلکه به خاطر یه اشتباه کوچیک و عشق پنهانش توسط پدرش با آغوش باز به استقبال مرگ رفت
درحالیکه برای آروم کردن ضربان قلبم نفسهای عمیق میکشیدم سعی کردم حقیقت پنهان درون حرفهاشو درک کنم و با عصبانیت داد زدم:
دیگه مقدمه چینی رو تموم کن! چه اتفاقی برای اون دو افتاد آتسوشی چه طور مُرد؟هیگوچی به سمتم برگشت و کنارم روی تخت نشست برای چند لحظه سرما و ترس تمام تنم رو فرا گرفت چون هیچ حس آشنایی توی چشمهاش ندیدم با لحن مرده ای ادامه داد:
ریونوسکه برخلاف اصرار های من به عشق پنهانش ادامه داد و برای جشن فارغ التحصیلی دبیرستان آتسوشی رو به عنوان همراهش اورد اون بهترین و آخرین شب زندگیشون بود چون وقتی پنهانی آتسوشی رو رسوند اتفاق های بدی افتاد
کسی نمیدونه اون شب چه اتفاقی افتاد ولی روز بعد جسد آتسوشی رو از روی زمین جمع کردند هیچ کس هیچ وقت نتونست ثابت کنه اون خودکشی کرده یا به قتل رسیده چون وقتی پدرش به دادگاه احضار شد قاضی به طرز مرموزی براثر بیماری عجیبی مُرد و همه اتقاقات بد بعدش باعث شد پرونده مختومه اعلام بشه و چند وقت بعد معلوم شد کسایی که در مورد پرونده تحقیق میکردند و با ناتسومه در ارتباط بودند به طرز بدی به قتل رسیدند بعد از مرگ آتسوشی ، ریونوسکه دیگه هرگز نخندید و مرتب به فکر انتقام بود
YOU ARE READING
Shady Side
Fanfictionساعت رومیزی که از توی دستش رها شد و روی زمین افتاد تا برای همیشه روی دو نیمه شب ثابت بمونه ، بارون شدیدی که به سرعت با خون روی زمین مخلوط میشد و چشمهایی که برای همیشه به سمت پنجره طبقه دوم خیره موندند ...