part39(ناجی)

815 192 78
                                    

در حالیکه تو فکر بوسه چند لحظه پیشش با تهیونگ بود خیلی آروم از پله های قصر بالا میرفت.

با شنیدن صدای خدمتکار از خلسه ای که درش بود بیرون اومد.
از اینکه از رویاش بیرون آورده شده بود به شدت عصبی شد.

با فریاد بلندی که زد باعث شد خدمتکار بیچاره چند قدم عقب بده.

+معلوم هست چه غلطی داری میکنی؟
خدمتکار در حالیکه میلرزید با لکنت گفت:سسرورم عالیجناب یونگی...

وحشتزده گفت:یونگی چی؟!!!
*بهوش اومدن سرورم..

با شنیدنش با عجله از کنار خدمتکار رد شد و با سرعت خودشو به درمانگاه رسوند.
به محض باز شدن در ملکه و آلفا رو دید که بالا سر یونگی ایستاده بودند.

با دیدن اشکای ملکه خودشو به تخت رسوند.
یونگی در حالیکه زوزه ضعیفی میکشید با چشمای باز روی تخت بود.
خم شد و صورت گرگ رو توی دستاش گرفت در حالیکه اشکاش سرازیر بود رو به برادرش گفت:یونگیا تو بالاخره برگشتی‌...

رو به جین کردو پرسید:حالش چطوره کی به کالبد انسانیش برمیگرده؟
جین در حالیکه لبخند میزد گفت:عجله نکن همین که زود بهوش اومد خودش جای خوشحالی داره.

فکر کنم اگر روند خوب شدنش همینطور سریع پیش بره تا فردا به کالبد انسانیش برمیگرده.

دوباره سمت یونگی خم شد و اینبار لباشو روی پیشونی گرگ گذاشت. بوسه کوتاهی زد و سرشو بلند کرد:زود خوب شو داداش کوچولو هممون از استرس مردیم.

آلفا که خیلی خوشحال بود رو به جین کرد:از تو خیلی ممنونم اگر مراقبتای تو نبود اون به این زودی پیشمون برنمیگشت.
جین تعظیم کوتاهی کرد:من هر کاری کردم وظیم بود آلفا.

جیمین به تبعیت از پدرش از جین تشکر کرد.
یونگی که حسابی خسته و ضعیف شده بود چشماشو بست و دوباره به خواب رفت.
هر سه نفر بعد از تشکر از جین از درمانگاه خارج شدن.
☆☆☆☆☆

به سمت اتاقش میرفت که با صدای جین متوقف شد.
جین در حالیکه لبخند به لب داشت بهش نزدیک شد.

جین:حالت چطوره؟
تهیونگ تعظیمی کرد:ممنون عالیجناب.
جین دستش رو رو شونه تهیونگ گذاشت:چیزی یا کسی که اذیتت نکرده؟

با یادآوری حرفای نامجون قدمی عقب رفت و باعث شد دست جین ازش جدا بشه.
ت:نه همه چیز خوبه.

جین سرشو به تایید تکون داد:خوبه پس خیالم راحت شد. یادت باشه هر وقت کمک خواستی من اینجام
سرشو کمی خم کرد:با اجازه میتونم برم اتاقم
جین:اوه آره ببخشید

برگشت که بره ولی ایستاد:راستی شاهزاده یونگی بهوش اومدن.
تهیونگ از شنیدنش خوشحال شد:واقعا چقدر خوب...

طبیعتا نباید فرقی به حالش میکرد ولی انگار با خوب شدن حال یونگی جیمین خوشحال میشد و نمیدونست چرا دیوانه وار میخواست اون خوشحال باشه.

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now