part58(دیدار دوباره)

898 175 203
                                    

انگاری خواب بود، نه حتما داشت خواب میدید اون داشت یه رویای شیرین میدید.
با چشمایی که به خاطر اشک دیدش تار بود به روبه روش خیره شد.

بعد از اینکه جمعیت به سالن برگشتن فقط چهار نفرشون باقی موندن.

جیمین همونطور که آستین لباسشو مرتب میکرد با لبخند سمت تهیونگ قدم برداشت و روبه روش ایستاد.

+میبینم که آقای ملکه توی کتک زدن پیشرفت کرده خوشم اومد ضرب دست خوبی داشتی.

تهیونگ هنوز گیج و منگ بود باورش نمیشد جیمین واقعی جلوش ایستاده باشه.
دستاشو در حالیکه میلرزد بالا آوردو دوطرف صورت جیمین گذاشت.

شروع کرد به لمس کردن صورتش، دستش رو به سمت پایین حرکت داد روی دست جیمین گذاشت. اشکاش بدون اختیار پایین میریخت..

ت:پس خواب نمیبینم خودتونید؟!!!!شما الان جلوی من وایستادید؟

جیمین با دستش اشکاشو پاک کرد:هنوزم شک داری؟

تهیونگ بدون معطلی خودشو تو آغوش جیمین پرت کرد. دستاشو دو طرف سر جیمین حلقه کرد سرشو تو گودی گردنش فرو بردو با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن.

جیمین متقابلا توی بغلش فشردش. روی موهاش بوسه زد.

+آروم باش چیزی نیست. پس تو هم دلت برام تنگ شده بود آره؟

تهیونگ بین هق هقاش جواب داد:داشتم میمردم حس میکردم زنده نیستم چرا نیومدین منو ببینید...همش منتظرتون بودم که بیاید...

+من که گفتم از پیشم نرو خودت میخواستی برگردی به سرزمینت.
حالا گریه نکن دلم نمیخواد چشماتو اشکی ببینم.

تهیونگو از خودش کمی فاصله داد دستاشو دو طرف صورتش قرارداد سمت صورتش خم شد و لباشو بدون معطلی روی لبای تهیونگ گذاشت.

با ولع زیاد شروع کرد به مکیدن لبهاش.  به خاطر دوری این شیش ماه حریصانه تر از همیشه میمکید و میبوسید.

تهیونگ دستاشو دور جیمین حلقه کردو خودشم شروع به حرکت دادن لبهاش کرد.
همونطور که مشغول بوسیدن هم بودن اشکاشون روی گونه هاشون سرازیر شد.
☆☆☆☆☆☆
تهیونگ با چشمای درشت شده از نامجون پرسید:پس همه اینا نقشه شما بود؟

نامجون بادی به غبغب انداخت:پس چی فکر کردی دلم‌ میخواست خوشحالت کنم
حرفش با پریدن تهیونگ توی بغلش نصفه موند.

ت:ممنونم ولیعهد شما خیلی خوبین..
دو نفر با چشمای عصبانی شاهد این صحنه بودن.

هم زمان جانکوک و جیمین به ترتیب دستای نامجون و تهیونگو کشیدن و اونا رو از هم جداشون کردن.

جیمین با عصبانیت و صدای بلند دست تهیونگو گرفت و کشید:خیلی خب ما دیگه میریم.

نامجون:کجا؟!!!
+به تو چه، یادت  که نرفته، تهیونگ دیگه بردت نیست

LOVE & HATE | MINV Onde histórias criam vida. Descubra agora