part60

723 154 136
                                    

نامجون بدون در زدن وارد اتاق شد.
کوک تازه از خواب بیدارشده و توی جاش نشسته بود.

+تو در زدم بلد نیستی نه؟
_برای دیدن عشقم هیچ در بسته ای نمیتونه مانعم بشه.

+زبون نریز گمشو بیرون
_هنوز از دستم ناراحتی؟

+معلومه،پس فکر کردی بعد دل و قلوه گرفتن از اون تهیونگ جونت میتونی راحت قسر در بری.

_چرا بزرگش میکنی کوک؟کدوم دل و قلوه گرفتن. اون ببچاره فقط زیادی ذوق زده بود. نمیتونستم وقتی پرید بغلم پرتش کنم که، میتونستم؟

جانکوک چشم غره ای رفت:هر چی به هر حال تو خیلی بهش توجه میکنی با اینکه میدونی من رو تهیونگ حساسم.

نامجون سمت جانکوک اومد و روی تخت کنارش نشست.
صورتشو با دستاش گرفت:منم هزار بار بهت گفتم تو تنها عشق زندگیه منی، من فقط حس حمایت بهش دارم همین.
حالام زود لباساتو عوض کن دلم میخواد باهات توی باغ قدم بزنم.

جانکوک ملافه رو از روی خودش کنار زد و از تخت پایین اومد.
+پس برو بیرون میخوام لباس عوض کنم.

نامجون بدنشو تکیه دستاش کرد و به بدن کوک خیره شد:بدن عشقمه میخوام نگاش کنم.
جانکوکم دست به سینه ایستاد: تا نری بیرون منم همینجور وایمیستم.

نامجون به ناچار از اتاق بیرون رفت جانکوک  از خودش خیلی لجباز تر بود.
☆☆☆☆☆☆☆
روی نیمکت باغ کنار هم نشسته بودن.
جانکوک سرشو روی شونه نامجون گذاشته بود.
نامجون دست کوکو توی دستش گرفت و شروع کرد با انگشتاش بازی کردن.

_به من اعتماد داری؟
+معلومه، چرا میپرسی؟

_همینجوری ، فقط میخوام بدونی من هر کاری میکنم به خاطر دوتامونه.

+داری میترسونیم،چی تو سرته
_نگران نباش، فقط اینو بدون هر اتفاقی ببفته ، تو فقط و ففط توی قلب منی تا آخر عمرم تا زمانی که چشمام بسته بشه عاشقت میمونم.

سرشو از روی شونه نامجون برداشت:نه، انگار خبراییه و من ازش بیخبرم.
میخوای چیکار کنی؟

+هیچی عشقم ،هیچ کار خطرناکی قرار نیست بکنم من فقط میخوام تو بهم اعتماد داشته باشی، همین.

+مثل قضیه رز، آره؟
_باز که حرفشو زدی تو هنوز بهش فکر میکنی؟

+مگه میشه فکر نکرد اون دختر زخم خورده الان بیشتر از قبل کینه داره، اگه برگرده اینبار دیگه کوتاه نمیاد.

_برگرده؟!!!اونوقت چطوری؟
تو زیادی میترسی ،اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه. تمام راه ها براش بسته شده.
دستشو زیر چونه کوک گذاشت و سرشو بلند کرد.

_به من نگاه کن، من اینجام تا تو از هیچی نترسی.
همیشه مراقبتم همونطور که تو مراقب منی.
وقتی ما همو داریم دیگه نباید از هیچ چیزی توی این دنیا بترسیم.

LOVE & HATE | MINV Onde histórias criam vida. Descubra agora