part71(دیدار در منطقه صلح)

624 124 59
                                    

به محض بیدار شدن از خواب به سمت قصر راه افتادند
بعد از مدت کوتاهی به قصر رسیدند.

چون صبح زود از خواب بیدار شده بودن پس وقت صبحونه رسیدند و مستقیم به سمت سالن غذا خوری رفتن.

آلفا نگاهی به صورتاشون انداخت:مثل اینکه خیلی بهتون خوش گذشته.
نامجون با لبخند جوابشو داد:بله آلفا واقعا بهمون خوش گذشت.

+اما ما انتظار داشتیم شب رو به قصر برگردید. کار خطرناکی بود فقط با دو تا محافظ رفته بودید.

نامجون رو به پدرش گفت:پدر جای خطرناکی نبودیم در ضمن ما میتونیم از خودمون دفاع کنیم.

+درست میگی پسرم ولی خبر داری که توی منطقه صلح شورش شده باید خیلی مراقب باشید.

آلفا:نکته خوبی رو اشاره کردید اگر اوضاع منطقه همینطوری بمونه باید فکری به حالش بکنیم.
در هر حال از مهمان نوازیتون ممنونم ما بعد صبحونه اینجا رو ترک میکنیم.

قلب تهیونگ با شنیدن این حرف مچاله شد.
خیلی زود از خوردن غذا دست کشید

جیمین کاملا حواسش بهش بود. اون هم کمتر از تهیونگ غمگین نبود. دوباره قرار بود از هم جدا بشن
☆☆☆☆☆
داشت کتش رو میپوشید که در باز شد و تهیونگ وارد شد.

ت:حاضر شدی؟
+هوم

تهیونگ بهش نزدیک شد و از پشت خودشو بهش چسبوند، دستاشو دورش حلقه کردو سرشو روی شونش گذاشت.

ت:دلم برات تنگ میشه.
دستشو سمت لبش بردو بوسید.

+میدونی که دل منم برات تنگ میشه... نگران نباش همه چی درست میشه.

ت:هر بار همینو میگی ولی هر چی میگذره اوضاع سخت تر میشه. تا چند وقت دیگه نامجون ازدواج میکنه و حتما بعدش نوبت تو میشه.

+اوه به این زودی داری ازم خاستگاری میکنی.

سرشو بلند کردو دستاشو از دور کمرش جدا کرد:شوخی نکن دارم جدی حرف میزنم.

روشو سمت تهیونگ برگردوند:دلم برا وقتایی که لباس تنم میکردی تنگ شده.
اون موقع میتونستم حسابی از نزدیک نگات کنم

تهیونگ دستشو سمت یقه کت جیمین بردو مشغول مرتب کردنش شد.
ت:اوووو پس جناب آلفا دزدکی به ملکشون نگاه میکردن.

دستشو زیر چونه تهیونگ برد، سرشو بلند کرد و بی مقدمه شروع کرد به بوسیدنش.
خیلی آروم و با تومانینه لبای تهیونگو به بازی گرفت.
به محض جدا شدن لباشون تهیونگ که بغض کرده بود سریع برگشت.

ت:بهتره من زودتر برم ممکنه بهمون شک کنن.
خواست بره که دستش اسیر دست جیمین شد.
جیمین سمت خودش کشوندشو از پشت بغلش کرد.
حالا قشنگ بین دستای جیمینو توی بغلش فرو رفته بود.
جیمین چونشو روی شونه تهیونگ گذاشت.

LOVE & HATE | MINV Onde histórias criam vida. Descubra agora