part17(نامزدی)

1K 199 69
                                    

پشت در اتاق جانکوک ایستاده بود. نفسشو بیرون دادو در زد.
+بیا تو...
وارد اتاق شد.

جانکوک حواسش به بستن دکمه های کتش بود.

+چیکار داری؟

_اومدم به همسر خواهرم کمک کنم.

با صدای نامجون سرشو بلند کرد.

نامجون یک لحظه مات موند. توی کت و شلوار سفید حسابی زیبا شده بود.
توی دلش لعنتی نثار خودش کرد، چرا تا الان متوجه جذابیت جانکوک نشده بود.

نامجون لباس سلطنتی به تن کرده بود. توی این لباس ابهت و مردونگیش بیشتر از همیشه به چشم میومد.

جانکوک:کاری داشتی؟
نامجون:تو که باز گرفته ای!!!

به سمت جانکوک اومدو کمکش کرد دکمه هاشو ببینده.

_از امشب باید چی صدات کنم؟
+مگه قراره چیزی تغییر کنه؟

_نه همینطوری میگم راستی تو امشب با رز ...یعنی ....هیچی ولش کن مثل اینکه خل شدم.

جانکوک که دیگه از دست حرفا و حرکات نامجون کلافه شده بود کمی صداش رو بالا برد.
+آره واقعا خل شدی. معلوم هست تو چت شده؟چرا همش با کنایه و تیکه باهام حرف میزنی؟ از کی اینقدر بدجنس شدی؟

نامجون خشکش زده بود تا حالا عصبانیت جانکوکو ندیده بود:حالا چرا عصبانی میشی....ببخشید حق با توئه خودمم نمیدونم چم شده.

به سمت تخت رفت و روش نشست:نمیدونم چرا از وقتی فهمیدم داری با رز نامزد میکنی دیوونه شدم همش میترسم رز تو رو از من جدا کنه....
دست خودم نیست. فکر کنم تازه فهمیدم چقدر برام مهمی.

جانکوک پوزخند عصبی زد:هه خسته نباشی...آره نامجون خان همیشه همینطوره آدم قدر کسایی که نزدیکشن رو نمیدونه، تا زمانیکه از دستشون بده اونوقته که میفهمه.

ولی این در مورد ما صدق نمیکنه، هیچی قرار نیست عوض بشه...
بیا یه قراری بزاریم، وقتایی که پیش همیم حرفی از رز نزنیم چطوره؟

+دلم میخواد اینکارو کنم ولی نمیتونم دست خودم نیست. اصلا به من بگو بین اینهمه آدم تو چرا باید از رز خوشت بیاد!!!!!

_نامجون یا این بحثو تمومش کن یا از اتاق من برو بیرون. به اندازه کافی برا امشب استرس دارم.

+ها چیشد تو که میگفتی عین خیالت نیست و یه مهمونیه ساده س؟!!!!

_اگه نمیری بیرون من برم....
+باشه باشه دیگه لال میشم فقط یه سوال قول میدم دیگه حرفی نزنم.

جانکوک هوفی کشید:بپرس

_امشب.....
جانکوک داد کشید:نه نامجون امشب هیچ اتفاق کوفتی قرار نیست بیفته...اصلا ...اصلا من مشکل دارم خوب شد...

نامجون گنگ نگاه کرد:راست میگی؟واقعا!!!!
پس چرا تا الان چیزی نگفتی....آهان پس برا همین بود که هیچ وقت خوشگذرونی نمیکردی؟!!!!

LOVE & HATE | MINV Donde viven las historias. Descúbrelo ahora