part37(رقص کنار ساحل)

815 173 182
                                    

☆این قسمت برمیگرده به دیروز☆
هوباری با عجله پله ها رو دو تا یکی پایین میرفت تا زودتر به یونگی برسه...
پشت در اتاق درمانگاه ایستادو نفسی تازه کرد. در زد منتظر اجازه جین برای وارد شدن به اتاق نشد.
به سرعت در و باز کردو داخل شد.

جین که پشت میزش نشسته بود با دیدن هوباری بلند شد.

ج:اینجا چیکار میکنید بانو؟
ه:معلومه دیگه اومدم یونگی رو ببینم.
ج:ولی الان نمیشه اون هنوز بیهوشه.
ه:خواهش میکنم جیمین بهم قول داد خودش گفت باهات حرف میزنه تا بزاری من یونگی رو ببینم.
جین یکم فکر کرد چاره ای نداشت .

ج:باشه فقط طولش ندین.
ه:ممنون

جین به سمت تخت یونگی راهنماییش کرد.
با دیدن بدن باندپیچی شده یونگی نتونست جلوی ریختن اشکاشو بگیره آروم سمت تخت قدم برداشت.

با صدایی که از ته چاه میومد یونگی رو صداش زد.
ه:یونگی بیدار شو منم هوباری ...

جین بهتر دید مدت کوتاهی تنهاش بزاره پس بیصدا اونجا رو ترک کرد..

ه:مگه نگفتی وقتی برگشتی میخوای یه چیز مهم بهم بگی پس چی شد؟تو که دروغگو نبودی ...
منم خیلی حرفا هست که میخوام بهت بزنم به خودم قول دادم اگر سالم برگردی همه چیو بهت بگم .
وقتی خبر مردنتو برام آوردن فهمیدم بدون تو حتی نمیتونم نفس بکشم چه برسه زندگی کنم.
سرشو روی تخت کنار کالبد گرگی یونگی گذاشت و صدای هق هقش کل اتاقو برداشت.

بعد از چند دقیقه جین نزدیکش شد.
ج:عذر میخوام بانو ولی باید برید این برای خود یونگی بهتره ...
ه:به نظرت کی بهوش میاد؟
جین سرشو تکون داد:دقیق نمیدونم شاید دو روز شاید یک هفته شایدم...
ه:لطفا ادامه نده نمیخوام حرفای نا امید کننده بشنوم  یونگی خیلی قویه حتما زود بهوش میاد.
ج:منم امیدوارم.
ه:میشه اگر هر تغییری کرد بهم خبر بدی؟
ج:بله بانو حتما
ه:ممنون

هوباری از توی درمانگاه خارج شد . به محض خروجش با وزیر اعظم روبه رو شد.
سرشو انداخت پایین و خواست بی خیال رد بشه که بازوش بین دستای پدرش گیر کرد.

*کجا بودی؟
هوباری خودشو به اون راه زد:جای خاصی نبودم رفته بودم توی باغ بگردم.

وزیر اعظم سعی کرد عصبانیتشو کنترل کنه و با صدای آرومی دم گوش هوباری گفت:به من دروغ نگو من که میدونم رفته بودی به یونگی سر بزنی...
هوباری توی چشم پدرش نگاه کرد:اصلا شما درست میگین خب حالا مگه چی شده؟نمیتونم از حال دوستم خبر بگیرم؟

*هوباری منو عصبانی نکن چند بار بهت تذکر دادم اینجا قصره میفهمی؟هر گوشش پر از جاسوسه تو که نمیخوای زحمتای اینهمه سال پدرت به باد بره.
میدونی اگر به گوش آلفا برسه که دو رو بر یونگی بودی چی میشه؟
فورا یه دختر دیگه رو جات میزارن.

LOVE & HATE | MINV Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang