سالن نشیمن سوییت برای مراسم حمام عروسی¹ دکور شده بود. امیدوارم بودم این سنت بهم تحمیل نشه ولی مادر اصرار داشت که اگه زنهای خانوادهی تیونگ نتونند منو قبل از عروسی ببینند، این کارمون رو بی حرمتی و بی احترامی به خودشون تلقی میکنند.
لباس مجلسی ابیم رو که بلندیش به اندازه ای بود که روی زمین کشیده میشد رو صاف کرد. رنگی که قرار بود برام شانس بیاره. میدونستم تفسیر من از شانس در این لحظه با تفسیر تیونگ و پدرم شدیدا متفاوت بود.
وونی اجازه نداشت توی این مراسم شرکت کنه چون هنوز بچه فرض میشد، اما نینگ نینگ با بحث و جدل به خواستهاش رسیده بود و برای مراسم میموند. با این حال نگران بودم دلیل دیگهای پشت موافقت مادر باشه. نینگ نینگ چند روز پیش هفده ساله شده بود. این یعنی تقریبا اونقدری بزرگ شده بود که اون رو هم شوهرش بدند. سرمو تکون دادم و این افکار رو کنار گذاشتم. میتونستم صدای مادر و نینگ نینگ رو در حال بحث کردن سر اینکه نینگ نینگ چی باید بپوشه بشنوم. همین حین صدای در زدن اومد. یکم زود بود؛ مهمونها قرار نبود تا ده دقیقهی دیگه برسند.
رفتم در رو باز کردم و رزی رو در حالی که کانگ پشت سرش ایستاده بود، مقابل خودم دیدم. رزی دخترخالم بود و تقریبا سه سال ازم بزرگتر بود. لبخند شرمندهای زد و گفت:
- میدونم زود اومدم.- مشکلی نیست.
قدمی به عقب برداشتم تا بتونه وارد شه. کانگ به صندلیش که جلوی در بود برگشت و نشست. من واقعا رزی رو دوست داشتم و به خاطر همین از اینکه یکم کنارش وقت بگذرونم ناراحت نمیشدم. قد بلند و ظریف بود با موهای قهوهای روشن و استخونی رنگ . یه پیرهن مشکی با یه دامن تنگِ مدل مدادی که تا زانوهاش میرسید به تن داشت. شوهرش جانگمین شیش ماه پیش مرده بود و مراسم عروسی من اولین باری میشد که بعد از مرگ همسرش رنگی به جز مشکی میپوشید. گاهی اوقات از بیوهها، مخصوصا زنهای سن بالاتر، انتظار میرفت تا یک سال بعد مرگ شوهرشون لباس عزا بپوشند، ولی رزی فقط بیست و یک سالش بود. مچ خودمو در حالی گرفتم که داشتم آرزو میکردم ای کاش شوهر رزی زودتر میمرد، اینجوری ممکن بود اون با تیونگ ازدواج کنه. و بعد به خاطر این آرزوم حس وحشتناکی پیدا کردم. نیاید این طوری فکر میکردم. فیلیکس داشت کنار پنجره پرسه میزد و نگهبانی میداد.- ممکنه بیرون صبر کنی؟ حمام عروسی واقعا جایی برای یه مرد نیست.
فیلیکس سرشو خم کرد و بعد بدون هیچ کلمهای بیرون رفت.
رزی پرسید:
- شوهرت برات بادیگارد خودشو فرستاده؟- اون هنوز شوهرم نیست.
درحالی که روی مبل مینشست با همدردی گفت:
- نه، نیست، حق با توئه. ناراحت به نظر میای.
شامپاین، نوشیدنیهای سبک و ردیفی از انواع فینگرفودها روی میز پشت مبل چیده شده بودند.
YOU ARE READING
¬تعهد [کامل شده]
Fanfiction¬تعهد [کامل شده] کاراکتر: جیزل، تیونگ، لوکاس، نینگ نینگ، وونیانگ، فیلیکس و نیکی. ژانر: عاشقانه، مافیایی، اکشن. 'خلاصه' جیزل اوچیناگا در یکی از خانوادههای برجستهی مافیایی در بوسان به دنیا اومده و پرنسسیه که بهواسطه زیباییش شناخته شده است. خیلی...