پارت بیست و چهارم

480 49 23
                                    


پلکهام و از هم فاصله دادم چندبار چشمام و باز و بسته کردم تا به نور اونجا عادت کنم دور و اطرافم رو از نظر گذروندم تو پنت هواس بودم؟!

از رو تخت بلند شدم با وجود سرگیجه ای که داشتم سعی کردم از اتاق خارج بشم
پله هارو اروم پایین رفتم خونه تو تاریکی کامل بود ولی تیونگی که رو کاناپه نشسته بود و سرش و تو دستاش گرفته بود بخوبی دیده میشد.
نگاهی به سمت اتاق نینگ نینگ انداختم بعد سمت تیونگ چرخیدم.
سعی کردم خودم و کنترل کنم ولی بنظر موفق نبودم چون تقریبا با یه لرزش شدیدی صداش زدم.

_تیونگ؟!!

سرش بالا اومد چشماش شکارم کرد از رو کاناپه بلند شد و سمتم اومد

_خوبی جیزل؟!
توجهی به سوالش نکردم، همه چیو به یاد داشتم هرچی که اتفاق افتاده بود، اشک تو چشمام حدقه زد اما اجازه ریزش بهشون ندادم
_تیونگ، بگو فقط یه کابوس وحشتناک بود

انتظار داشتم بگه اره همشون کابوس بود هیچکدوم واقعیت نداشت ولی چیزی نگفت.
دیگه نتونستم اشکهام و کنترل کنم جاری شدنشون رو گونه هامو حس کردم دستمو بالا اوردم به سینه‌ی تیونگ کوبیدم.

_بگوو دیگه چرا حرف نمیزنی؟

دستم کشید و منو تو بغل خودش جا داد گریه هام حتی بیشتر از قبل شدت گرفت و صدای ناله هام توی پنت هاوس پیچید.
سرم رو قفسه سینش با هرنفسش بالا و پایین میشد بوسه ای روی موهام زد

_برش میگردونم بهت قول میدم.

میتونستم بهش اعتماد کنم وقتی تیونگ داشت بهم قول میداد یعنی همه چی درست میشه، اون همه چیو درست میکرد نینگ نینگ و برمیگردوند مطمئن بودم.
اونقدر در گیر نینگ نینگ بودم که حواسم به بغض تو صدای تیونگ نبود.

فینی کشیدم درحالی که هنوز تو بغلش بودم سرم و بالا اوردم چطوری باید بهشون اشاره میکردم لوکاس و فیلیکس چی؟!
از تو چشام سوالم رو خوند.

_فیلیکس حالش خوبه.

ازش فاصله گرفتم با همون لرزش تو صدام گفتم
_یه عالمه تیر خورد تو کمرش
لبخند دردناکی زد
_اون یه بادیگارده پوشیدن جلیقه زد گلوله یه قانونه براش.فقط یه چندتا تیر تو کتف و بازوش خورده و یکم کمرش اسیب دیده

نفس عمیقی کشیدم

_و لوکاس؟!
منتظر به چشماش زل زدم یه حس عجیبی تو چشماش بود

_تو کماست.
دستم و رو دهنم گذاشتم دوباره اشکهام جاری شد.
دستش و بالا اورد کمی از اشک رو گونه هام رو پاک کرد
_اون یه مبارزه، مطمئن باش از پسش برمیاد خیلی زود برمیگرده.

_اون نینگ نینگ و از مرگ نحات داد.

گفتم و بیشتر از قبل گریه کردم.
دوباره منو تو بغل گرفت.

¬تعهد [کامل شده] Where stories live. Discover now