از لحن بیپرواش سرخ شدم. به خاطر مستی اینطوری صحبت میکرد، اما نمی تونستم بهش بگم دست از نوشیدن برداره. سر به راه بودم و رو حرفش حرف نمیآوردم.
- من اینو انتخاب نکردم.
دستهامو به سینهام زدم و بین موندن یا رفتن زیر روتختی مردد موندم. ولی دراز کشیدن فکر بدی به نظر میرسید. نمیخواستم خودمو بیشتر از چیزی که الان بودم آسیبپذیر کنم. اما نیمه برهنه ایستادن جلوش هم بهترین گزینه محسوب نمیشد.پرسید:
- نامادریم؟سر تکون دادم. جامش رو پایین گذاشت و سر پا ایستاد. البته که من از ترس تو خودم جمع شدم. اخماش تو هم رفت. وقتی از کنارم گذشت و به سمت سرویس راه افتاد چیزی نگفت، حتی وقتی که بازوش به دستم خورد و من نفسمو تو سینهام حبس کردم هم کلامی به زبون نیاورد. به محض اینکه در بسته شد، نفسمو با شدت بیرون دادم. به آرومی به تخت نزدیک شدم و نگاهم روی لکه قرمز روشن نشست. لبه تشک نشستم. صدای جریان آب به گوشم رسید، ولی تیونگ بالاخره دوباره بیرون میومد.
لبهی تخت دراز کشیدم، به پهلو چرخیدم و ملحفهها رو تا چونهام بالا آوردم، چشمهامو محکم روی هم فشار دادم و سعی کردم بخوابم. میخواستم امروز تموم شه، حتی اگه صرفا شروع وقوع خیلی از روزها و شبهای جهنمی بوده باشه.
صدای آب متوقف شد و چند دقیقهی بعد تیونگ بیرون اومد. سعی کردم نفس کشیدنم رو طوری منظم نشون بدم که انگار خوابم. درحالی که بیشتر صورتم رو پتو میپوشوند و مثل سنگ بیحرکت مونده بود، ریسک کردم و از بین چشمهای نیمه بازم نگاه دزدکی کوتاهی سمتش انداختم. فقط شورت مشکی تنش بود. اگه تیونگ با لباس تاثیرگذار و نفسگیر جلوه میکرد، وقتی که نیمه برهنه بود، به طور کل سطح جدیدی از ترسناک بودن رو به نمایش میذاشت. اون کلی عضله داشت و سرتاسر پوستش پر از زخم؛ بعضی از اونها باریک و بلند، طوری که انگار با چاقو به صورت دقیق برش خورده بودند و بعضی دیگه انگار که گلوله گوشتش رو شکافته باشه، گرد و دندونهدار بودند. نوشتههایی روی پوست بالای قلبش با جوهر تتو شده بود. نمیتونستم از این فاصله بخونمشون ولی احساس میکردم شعارشونه. 'زادهی خون، قسم خورده در خون. من زنده وارد میشم و مرده خارج میشم'
به سمت کلید اصلی چراغ رفت و با خاموش کردنش، تاریکی ما رو در برگرفت. یهو احساس کردم شب توی یه جنگل تنهام، و میدونستم که یه جایی یه چیزی در حال تعقیبمه. تختخواب از وزن تیونگ پایین رفت و من به لبه تخت چسبیدم. لبهامو به هم فشار دادم و سعی کردم نفسهای کوتاه بکشم.
وقتی دراز کشید، تشک تکون خورد. در حالی که منتظر بودم به سمتم بیاد و حقش رو طلب کنه، نفسمو تو سینهام حبس کردم. همیشه باید اینجوری میبودم؟ تا آخر عمرم بیچاره و رقتانگیز میموندم؟ با شبهایی پر از ترس؟
YOU ARE READING
¬تعهد [کامل شده]
Fanfiction¬تعهد [کامل شده] کاراکتر: جیزل، تیونگ، لوکاس، نینگ نینگ، وونیانگ، فیلیکس و نیکی. ژانر: عاشقانه، مافیایی، اکشن. 'خلاصه' جیزل اوچیناگا در یکی از خانوادههای برجستهی مافیایی در بوسان به دنیا اومده و پرنسسیه که بهواسطه زیباییش شناخته شده است. خیلی...