پارت بیست و سوم

354 50 18
                                    

صدای شلیک گلوله اومد
و بعد از اون صدای گوش خراش سیستم ایمنی عمارت پخش شد  مات به اطراف نگاهی انداختم یسری از بادیگارد ها به سمت در اصلی عمارت می دویدن و چندتاییشون بعلاوه فیلیکس و دو اسلحه‌ای که تو دستش بود به سمت من.
چندقدمیم که رسیدن چشمم نور نقطه‌ای قرمزی و که روی شقیقه‌ی یکی از بادیگارد ها که تو چند قدمیم بود رو شکار کرد. فریادی کشیدم ولی دیگه خیلی دیر بود سر بادیگارد به عقب پرت شد و خون همه جا پاشید.
من همچنان نمیتونستم کاری کنم به چشمای مرده‌ی مرد کنار پام خیره شدم
شلیک بعدی توی پای بادیگار دوم فرود اومد اونو رو زمین انداخت قبل از اینکه گلوله بعدی کس دیگه ای رو از پا دربیارا فیلیکس خودشو رو من انداخت و دوتایی روی زمین فرود اومدیم و همزمان صدای گلوله های که یکی بعد از دیگری شلیک میشد تو هوا پیچید و بلافاصله بعد اون صدای شکسته شدن شیشه ها در اثر برخورد گلوله به اونها

در حالی که بدنم به طرز هیستریکی میلرزید جیغ زدم

_چه اتفاقی داره میوفته

_برتوا

این تنها چیزی بود که فیلیکس در حالی که با یکی از دستاش سرم و خم کرده بود و از عمارت دورم میکرد گفت بادیگارد ضخمی هم پشت سرمون لنگ لنگان راه میومد و اطرافمون و پوشش میداد به لطف درختان بلند جایی که حالا خودمون رسونده بودیم تو دید نبودیم
زیر لب گفتم
_نینگ نینگ!!!

فیلیکس صدامو نشنید چون داشت پشت تلفن با صدای خفه ای فریاد میزد

_کجا؟! چندنفر؟

رنگ از صورتش پرید

_لعنتی

به سمتم چرخید از حالت چهره اش ته دلم خالی شد

_روس ها تو ملکن خیلی بیشتر از ما هستن میبرمت تو پناهگاه تعبیه شد تو ضلع شرقی عمارت صبر میکنیم تا نیرو پشتیبانی برسه

دستمو گرفت ولی من عقب کشیدم

_نینگ نینگ چی؟اون تو عمارته، باید برم اونو بیارم

فیلیکس با خشم از بین دندون های به هم کلید شده‌اش گفت
_تو مسئولیتت با منه

یجایی تو ملک منفجر شد و صدای درگیری های بیشتر تو گوش پیچید

_برام مهم نیست، بدون نینگ نینگ باهات نمیام اگه اتفاقی برای اون دختر بیوفته خودم و میکشم. پس همون کاری و بکن که من میگم

به عمارت اشاره کردم

_باید نینگ نینگ و پیدا کنیم

فیلیکس نگاهی به بادیگارد تیر خرده کنارمون انداخت که چطور هرلحظه بیشتر از قبل رنگ سفید میشد. پلکهاش و محکم روهم فشار داد نفسش به بیرون فوت کرد سپس رو کرد به بادیگارد ضخمی

_برو سمت ورودی ملک با سزار جلوشون و بگیرید از این بیشتر پیشروی نکنن تا نینگ نینگ  و جیزل و ببرم به پناهگاه
مرد سری تکون داد بعد تمام انرژیش و جمع کرد و سمت ورودی ملک دوید
فیلیکس یکی از اسلحه هاشو دستم داد

¬تعهد [کامل شده] Donde viven las historias. Descúbrelo ahora