🥺Part:6😚

3.5K 353 52
                                    

اون سو با نگرانی و استرس دستی به موهاش کشید و کروات گرون قیمتش رو کمی شل کرد و با لحن ترسیده ای لب زد: چی شده ....دکتر لی؟!


دکتر لی با استرس آب دهنش رو قورت داد و گفت:
رئیس....جیمین رفته تو کما.


اون سو با شنیدن این حرف انگار دنیا دور سرش میچرخید.... دستش رو به مبل کنارش تکیه داد و روی اون نشست و سرش رو بین دستاش گرفت و گفت:
برای چی کما؟!؟!

دکتر لی از صدای بلند اون سو کمی موبایلش رو از گوشش فاصله داد و گفت: من متاسفم رئیس... لطفا زودتر خودتون رو برسونید.

اون سو چنگی به موهاش زد و گفت: آه خدای من... الان خودمو میرسونم اونجا.

تماس رو فورا قطع کرد و مشت محکمش رو روی پاش کوبید.
به بادیگاردش نگاهی انداخت و گفت: به راننده بگو ماشین رو آماده کنه.

بادیگارد به صورت احترام گذاشت و از عمارت خارج شد.
پادشاه آلفا ها از جاش بلند شد و به سمت پله های عمارت رفت و از انها بالا رفت تا به اتاقش رسید.

به سمتی اتاقش رفت و بعد از باز کردن در اتاق با کلید داخل جیبش، وارد اتاق شد.

به سرعت به سمت کمد قهوه ای رنگ گوشه ی اتاق رفت و لباسش رو با یک پیراهن قهوه ای رنگ با یک شلواری اتو شده ی کرمی، عوض کرد.

به سرعت از اتاقش خارج شد و به سمت پله ها دوید.

وقتی کمی از پله ها پایین رفته بود، ناگهان ایستاد.
نگاهی به در اتاق بسته شده ی تهیونگ انداخت...

—‹اونم باید بیاد... باید بیاد و ببینه چه بلایی سر اون پسر اورده... همه ی اینا تقصیر اونه...›—

دوباره از پله هایی که با عجله پایین رفته بود، بالا اومد و پشت در اتاق تهیونگ قرار گرفت و در زد...

بدون گرفتن جوابی وارد اتاق شد و تهیونگ رو دید که روی تختش دراز کشیده و ساعد دستش رو روی پیشونیش گذاشته.


نفسش رو بیرون داد و به در اتاق تکیه داد و با لحن دستوری گفت: پاشو باید بریم بیمارستان.


تهیونگ بی توجه به حضور پدرش توی همون حالتی که خوابیده بود، گفت: برای چی؟!


اون سو گفت:جیمین حالش خوب نیس... رفته تو کما.


تهیونگ روی تختش غلطی زد و سرش رو روی قسمت سرد بالشتش کشید و با لحن بی تفاوتی گفت: به من چه.

و همون یک کلمه کافی بود تا پادشاه آلفا ها مثل یک انبار باروت منفجر بشه.

& دیوونه شدی؟!؟ دارم میگم به خاطر کار تو رفته تو کما... اون وقت میگی به من چه!؟

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now