🖤....آنچه خواندید..... ❤
* 1 ساعت بعد *
* مرکز خرید سئول *جیمین و تهیونگ هردو بعد از خوردن صبحانه شون، شروع به آماده شدن کردن.
جیمین یکی از لباس های آبی رنگ تهیونگ و یک شلوار سفید رو پوشید.... البته کلی بین لباسای تهیونگ جست و جو کرد و روشن ترین لباسا رو پیدا کرد و پوشید.
هردو بعد از سوار شدن ماشین، راهی مرکز خرید شهر شدند و بعد از نیم ساعتی به مرکز خرید رسیدن.
تهیونگ در حالی که از ماشین پیاده میشد، گفت: از من دور نمیشی جیمین... حتی یک قدم.
****
جیمین حین باز کردن کمربندش پرسید: امم.. چرا؟!
تهیونگ برگشت سمت جیمین و گفت: باید واست دلیل بیارم که به حرف آلفات گوش بدی؟!
جیمین آروم پرسید: خب حالا اگه بگی چی میشه؟!
تهیونگ با اخم لب زد: اینجا پر از آلفا های عوضی عه که فقط منتظرن یک امگای تنها پیدا کنند.... پس اگه میخوای دست اونا بی افتی و بعدش اونقدر بهت تجاوز کنند تا بمیری و همه ی اعضای بدنت رو بفروشن... میتونی ازم دور بشی.
جیمین با چشمای ترسیده و مظلومش به تهیونگ نگاه کرد و گفت: واقعا... این کارا رو میکنند؟!
تهیونگ جوابی نداد و از ماشین پیاده شد و درو بست.
جیمین سریع از ماشین پیاده شد و دوباره سوالش رو با صدایی لرزون از تهیونگ که موهاش رو درست میکرد، پرسید:واقعا... این کارا رو میکنند؟!
تهیونگ نگاه بی حسش رو پسرک مقابلش که از رنگ پریده اش به خوبی معلوم بود که ترسیده داد و گفت: چرا باید بهت دروغ بگم؟!
تهیونگ بدون هیچ حرف دیگه ای به راه افتاد.
اما جیمین هنوز سر جاش ایستاده بود و حتی یک اینچ هم تکون نمیخورد...
یعنی واقعا همچین آدمایی هستن؟!
چرا از این کارا وحشتناک میکنند؟!
مگه ما امگاها چی کار کردیم که این کارا رو باهامون میکنند؟!_ چرا نمیای؟!
با صدای تهیونگ از افکارش بیرون اومد و به آلفاش که چند قدمی دور تر ازش بود، نگاه کرد.
با صدایی لرزون گفت: و.. ولی من و دوستام.. همیشه باهم می اومدیم خرید....و کسی کاری.. بهمون نداشت.تهیونگ کلافه پوفی کشید.
این پسره هنوز داشت به یه حرفی که همینجوری فقط برای اینکه اون امگا رو بترسونه، فکر میکرد؟!_ چون اون موقع چند نفر بودید.... الان هم اگه با من باشی و ازم دور نشی مشکلی پیش نمیاد... الانم راه بیوفت.
YOU ARE READING
🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞
Randomنام:❤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖🖤 کاپل اصلی: ویمین.سپ. کاپل فرعی: نامجین تعداد پارت: نامعلوم.. در حال نوشتن •-• زمان آپ: نامشخص♡ 🔞💦بیشتر پارت های این فیک دارای اسمات هست... پس اگر از اسمات خوشتون نمیاد، نخونید..🔞💦 داستان در مورد یک ازدواج...