🥺Part:34🐺

1K 107 96
                                    

.... برو بریمممم....خوشگلا ووت پایینه هاااا...

💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙

از حمام که بیرون اومد نگاهی به اتاق انداخت..
هوسوک کنار کمد ایستاده بود تا لباسی بپوشه که با دیدن یونگی اخمی کرد و گفت: همه جامو کبود کردی.. مجبورم لباس یقه اسکی بپوشم..

یونگی اخمی کرد و همینطور که به موهای خیسش دست میکشید لب زد: تو این کارو نمیکنی!!

هوسوک گیج پلکی زد و گفت: منظورت چیه؟!

یونگی بی حرف به امگا نزدیک شد و وقت تو یک قدیمیش ایستاد لباس یقه اسکی که تو دست هوسوک بود رو از دستش گرفت و گفت: گردنت رو که کبود نکردم.. فقط جای مارک روی گردنته... یه لباس یقه باز بپوش... میخوام مارکت مشخص باشه... میخوام همه بدونن تو مال من شدی!

هوسوک نچی کرد و گفت: نه من نمیخوام هنوز کسی بدونه چون...

حرفش با گرفته شدن بازوش تو دستای قدرتمند آلفا ناتمام موند.
£ منظورت چیه که هنوز نمیخوای کسی بدونه؟!! همین که گفتم امگااااا...کاری که گفتم رو انجام بده.

هوسوک که با دیدن چشمای ترسناک و کمی قرمز آلفا ترسیده بود پس بدون هیچ حرفی سرش رو پایین انداخت و سری به نشونه ی باشه تکون داد.
یونگی از داخل کمد لباس مشکی مردونه ای و شلوار همرنگ لباسش و باکسره برای خودش برداشت و همون جا اونارو پوشید و زیر چشمی به امگا که مدام سرخ میشد، نگاه میکرد.
هوسوک با دیدن ماهیچه های یونگی و اون بدن تنومندش لبش رو گاز گرفت...
بعد از چندین بار سکس تو اتاق و بعد از مارک شدن، همراه هم تصمیم گرفتن تا حمام کنن... اما تو حموم هم سکس داشتن.
وقتی تو بغل یونگی تو وان حموم دراز کشید بود و دیک یونگی رو بین پاهاش حس میکرد و لب های داغ یونگی و زبون خیسش که هربار مارکش رو لیس میزد یا میبوسید هم تو تحریک شدن چندین باره ی هوسوک بی اثر نبودند.
برای همین دوباره مجبور شد از اون دیک کینگ سایز سواری بگیره...
اون کرم لعنتی انگار اونو به یک آدم دیگه ای تبدیل کرده بود.
هرچند متوجه شده بود که یونگی از اون شخص جدید بدش نمیومد!
هنوزم با فکر سکس هاشون بدنش داغ میشد و جوشش خون رو زیر پوستش حس میکرد.... آهههه فاک مگه میشه اون سکس ها رو یادش بره... اونا واقعا عالی بودننننن....

قبل از اینکه دوباره تحریک بشه و باز مجبور بشه پاهاش رو برای آلفا باز کنه و التماسش کنه تا توش بکوبه، نگاهش رو از یونگی گرفت و لباسی که به گفته ی یونگی باید حتما یقه اش باز باشه، انتخاب کرد و گفت: میخوای بری بیمارستان؟!

یونگی موبایلش رو کنار پاتختی برداشت و گفت: آره..چطور؟!

هوسوک لباس رو تنش کرد و بعد از پوشیدن شلوارش که البته خیلی آروم این کارو انجام داد تا درد کمرش باعث نشه تا صدای نالش بیرون بیاد.
¢ میشه من نیام؟!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 31 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now