پارت ادیت نخورده😶
*آنچه گذشت*
¢ اگه... دستت بهم بخوره.. دیگه... هیچوقت منو... نمیبینی یونگی... همین الان برو بیرون...
یونگی لحظه ای مکث کرد...
اگه میگفت از تهدید پسر نترسیده بود، دروغ گفته بود.... !
بدون امگا واقعا نمیتونست تحمل کنه...
حتی اگه با زور هم اونو پیش خودش نگه میداشت وقتی قلبش با او نبود چه فایده ای داشت؟!...
یونگی بدون حرف از روی تخت بلند شد و سمت در اتاق رفت و قبل از خارج شدن دوباره نگاهی به پسر انداخت و اینبار مصمم اتاق رو ترک کرد...
▀▄▀▄ ▀▄▀▄ ▀▄▀▄ ▄▀▄ ▄▀▄▀ ▄▀▄▀▄▀
آروم داخل ماشین نشست و یکی از بچه هارو آروم تو بغلش گرفت...
از بیمارستان مرخص شده بود و الان به کمک تهیونگ و خانم مین درحال برگشتن به عمارت بودند...
شب قرار بود به مناسبت نوه دار شدن پادشاه آلفاها جشن بزرگ و باشکوهی برگزار بشه...
جشنی که اون سو فقط برای تدارکش 3 روز وقت گذاشته بود و قرار بود جشن بزرگی باشه...
دختر کوچولوی تو بغلش رو به خودش فشرد و با حس بوی رایحه هلوی ضعیفش لبخندی زد..
+ من قربونت برم قشنگم... خوشگل من کیه... قشنگ من کیه....
- من...!
جیمین نیم نگاهی به تهیونگ که در حال گذاشتن ساک بچه ها پشت صندلیش این حرف رو زده بود، انداخت.
+ من با کوچولوم بودم...
تهیونگ اخمی کرد و درحالی که به درستی روی صندلیش نشست به چشمای امگا خیره شد و گفت: من خوشگل توعم... قشنگ توعم هستم... اون دوتا فسقلی بعد از من قرار دارن...
جیمین خنده ای به حسودی آلفا کرد و با خنده گفت: داری حسودی میکنی... اوو... اینقدر حسود نباشه ته!
همون موقع خانوم مین در حالی که پسر کوچولوی اونارو تو بغل داشت تو ماشین نشست و باعث شد اون دوتا دیگه به حرفشون ادامه ندن.
خانوم مین دستی روی شونه ی امگا گذاشت و اونم متوجه ی خودش کرد...
* من واقعا بهتون تبریک میگم...این دوتا کوچولو باعث خوشحالی همه هستن...به شما هم تبریک میگم ارباب جوان..
تهیونگ لبخند کوچیکی زد و نگاهش رو به جیمین داد.
+ چیزی میخوری برات بگیرم!؟
جیمین با ذوق لب زد: بریم بستنی بخوریم؟! خوراکی و تنقلات هم میخوام باید زیاد برام بخرییی...
تهیونگ خنده ی کرد و آروم ضربه ای به زیر چونه ی امگا زد و گفت: تو هرچی بخوای برات میخرم...
YOU ARE READING
🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞
Randomنام:❤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖🖤 کاپل اصلی: ویمین.سپ. کاپل فرعی: نامجین تعداد پارت: 36 وضعیت: تکمیل. 🔞💦بیشتر پارت های این فیک دارای اسمات هست... پس اگر از اسمات خوشتون نمیاد، نخونید..🔞💦 داستان در مورد یک ازدواج اجباری است... ازدواجی که...
