❕متن چک نشده❗
آنچه خواندید****
& نخیر... دیشب بهش سخت گرفتی... تحمل نکرده و خون ریزی کرده... الانم که بیهوشه.
- هه... هنوز تازه من خیلی بهش آسون گرفتم... این بچه چقدر نازک نارنجیه!
_._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._
تهیونگ💕
دکتر خانوادگیمون رو به پدرم گفت: رئیس.... خون ریزیش خیلی شدیده و باید چند تا بخیه براش بزنم و اینطور که پیداست... دیشب بعد از سکس ارضا نشده و همینم باعث شده مشکل پیش بیاد.
پدرم با نگرانی دستی روی پیشونی خیس از عرق جیمین کشید و گفت:لازم نیست ببریمش بیمارستان؟!؟
* نه نباید تکونش بدیم.. همین جا میتونم کارم رو شروع کنم... اما باید نیمه هوش باشه حداقل... فقط همه لطفا برن بیرون و فقط شما و پسرتون بمونید.
با دستور پدرم، یونهوا و زن عمو و خانوم مین هرسه از اتاق خارج شدند و منم پشت سرشون درو بستم.
& خب حالا باید چی کار کنیم دکتر لی؟؟
دکتر لی عینک رو چشمش رو درست کرد و همینطور که کیف وسایلش رو باز میکرد، گفت: الان سعی کنید به هوشش بیارید... منم یکم براش بی حسی میزنم تا درد زیادی نکشه.
پدرم ضربه های پی در پی به صورت رنگ پریده ی جیمین زد تا بیدارش کنه.
جیمین به سختی پلکای بسته شدش رو باز کرد و با دیدن پدر من بالای سرش لبخندی زد و گفت: آه.. پ.. پدر بزرگ.. شمایید!؟... خ.. خیلی... خوشحالم . .. که الان... اینجایی.
هه... پسره پاک دیوونه شده.پدرم با تعجب و بهت به سمت دکتر لی برگشت و گفت: این چرا منو اشتباهی گرفته؟؟
* چیزی نیس.. طبیعیه... چون کاملا به هوش نیومده یکم توهم زده.
با عصبانیت دستی توی موهام کشیدم و گفتم:اوفففف... عجب گیری کردیم از دست این هرزه.
پدرم با عصبانیت از جاش بلند شد و مقابلم ایستاد و گفت: خفه شو تهیونگ.... بیا کمک....این بلا ها که سر این بچه اومده تقصیر توعه. ( با داد)
- من بیام چیکار کنم؟؟اصلا من نمیخوام اینجا باشم. ( با داد)
دکتر لی از کنار جیمین بلند شد و بین من و پدرم قرار گرفت و گفت:لطفا آروم باشید... الان وقت جر و بحث نیست... جناب کیم ما بهتون احتیاج داریم... شما باید کمک کنید تا بدنش رو زیاد تکون نده.
کلافه به سمت تخت رفتم و کنار جیمین که لخت روی تخت دراز کشیده بود، نشستم... پدرم هم متقابلا سمت دیگه ی جیمین نشست.
جیمین سرش رو به سمت من برگردوند و با دیدن من ترسید و قطره اشکی بزرگی از چشمای پرش بیرون اومد و گفت: نه.... تو..خوا.. هش... میکنم... نههه.
YOU ARE READING
🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞
Randomنام:❤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖🖤 کاپل اصلی: ویمین.سپ. کاپل فرعی: نامجین تعداد پارت: نامعلوم.. در حال نوشتن •-• زمان آپ: نامشخص♡ 🔞💦بیشتر پارت های این فیک دارای اسمات هست... پس اگر از اسمات خوشتون نمیاد، نخونید..🔞💦 داستان در مورد یک ازدواج...