🤩Part:10👶

2.9K 305 90
                                    

کاوررررر🤩

* بیست دقیقه بعد *

با رسیدن به بیمارستان ، تهیونگ از ماشین پیاده شد و به سمت دیگه ی ماشین رفت و در جیمین رو باز کرد و با لحن دستوری گفت:پیاده شو.

اما جیمین واکنشی نشون نداد.

تهیونگ پوفی کشید و این بار بلند گفت: گفتم پیاده شو

و بازم جیمین عکس العملی نشون نداد....
باهاش قهر کرده... میخواست اون آلفای خیره سر نازشو بکشه ولی نمیدونست نازش خریدار نداره :(

تهیونگ با عصبانیت خم شد و بازوی پسرک رو محکم گرفت و همراه خودش کشید.

+ ایی... ولم کن دستم درد.. گرفت.
پسرک درحالی که به سختی توسط تهیونگ کشیده میشد و هر آن ممکن بود با مخ روی زمین بیافته، گفت.

_ ساکت شو و فقط دنبالم بیا.

+ باشه میام... حداقل دستم رو آروم بگیر.

_ گفتم ساکت.

وقتی که تقریبا به وسط راه روی بیمارستان رسیدند، ناگهان جیمین صداش رو بلند کرد و داد زد: تهیونگ.. گفتم ولم کن.

علاوه بر تهیونگ افراد دیگه ای که نزدیک به اونا بودن با تعجب بهشون نگاه کردند.

جیمین محکم دستش رو از دست تهیونگ بیرون کشید و با صدایی که به خوبی بغضش مشهود بود، گفت: چرا دوباره... بد شدی؟! من همون تهیونگ مهربون دیشب رو میخوام.

تهیونگ بی هیچ حرفی فقط زل زده بود به چشمای پر از اشک پسرک که هر لحظه ممکن بود روی صورت زیباش سرازیر بشن.

جیمین یک قدم به تهیونگ نزدیک شد و بی توجه به آدمای اطرافشون که همه با تعجب به دو پسر عجیب اما خوشتیپ مقابلشون نگاه می کردند و در گوشی پچ پچ میکردند، گفت: تقصیر من چیه که اون پسرای احمق حرفای چرتی درموردم زدن؟! مگه تقصیر منه؟!
مگه خودم خواستم این شکلی باشم که تو منو به خاطرش...( بغضش رو به سختی قورت میده) کتک میزنی.

قطره اشکی از چشمای نقره ای و قشنگش بیرون ریخت که پسرک زود اونو پاک کرد....موهای جلوی صورتش رو کنار زد و خودش به تنهایی راه افتاد.

اما همین که اولین قدمش رو برداشت، سرش گیج رفت.

دستش رو به دیوار گرفت اما سر گیجه اش بیشتر شد...
دستش رو روی سرش گذاشت...انگار دنیا در حال چرخیدن دور سرش بود... و به یکباره چشماش سیاهی رفت و از حال رفت.

تهیونگ که تمام مدت به حرفای پسرک فکر میکرد، با دیدن افتادن جیمین به خودش اومد.

سریع به سمتش رفت و روی دستاش بلندش کرد و به سمت اورژانس دوید.

اصلا به کل یادش رفته بود که چرا اومدن به بیمارستان.
نباید با پسرک امگا اینجوری رفتار میکرد.

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now