chapter 14

147 53 53
                                    

گاه، سخت افسوس میخورم برای دو تکه از من و او که 'ما' شد...در حالی که او یک الهه بود و من، تاریک ترین بخش کابوس های شبانه...

=============================

"ولی من هنوز هم میگم داریم وقت تلف میکنیم."

با کلافگی گفت و لگد آرومی به دیوار فرودگاه زد. چرا باید این همه راه رو تا سانتامونیکا میرفتن؟ میتونستن پروژه رو همونجا هم ادامه بدن!

"مگر اینکه پروژه رو بهانه کرده باشی که بیای اینجا و دوست ها و دوست پسرت رو ببینی."

چشم غره ای نثار سیترا کرد و از خنده آروم اون دختر، حرص بیشتری رو درون خودش حس کرد.

سیترا، مو های دیوید رو بهم ریخت. چمدونش تحویل گرفت و همراه پسری که در طول سفر، مدام در حال فکر کردن و غر زدن بود، از فرودگاه خارج شد.

به ماشین ها و آدم ها نگاه میکرد و لبخند کوچکی روی لب های قرمز رنگش بود. اون لبخند، عضوی جدا نشدنی از چهره زیبای اون دختر بود.

آدامسش رو برای بار پنجم در اون دقیقه، باد کرد و دستش رو دور شونه دیوید انداخت.

"ولکام تو لس انجلس دیویددد!!"

با همون لحن گرم و پر شور همیشگی گفت و خندید. دیوید، نگاه خسته ای تحویل سیترا داد و نفسش رو به بیرون فوت کرد.

"تو خودت هم همین الان اومدی سیترا!"

با کلافگی گفت و چشم هاش رو چرخوند. به این فکر کرد که اون دختر، هیچوقت عوض نمیشه. همیشه پر از هیجان و آدرنالینه و میخنده. با هوشه و البته، کمی هم گستاخ!

"خب..."

زیرلب گفت و در حالی که نگاهش رو در اطراف میچرخوند، سرش رو کمی به سمت سیترا مایل کرد که کنارش راه میرفت.

"الان باید دقیقاً چیکار کنیم؟!"

سیترا، خنده نسبتاً بلندی کرد. مشت آرومی به بازوی دیوید زد و به اعتراضش، اهمیتی نداد.

"نابغه جونم؟ تو که خنگ نبودی! میریم به آسایشگاه ها و مراکز مشاوره یه سری میزنیم. باید یه چیزی گیرمون بیاد دیگه."

طره ای از موهاش رو دور انگشتش پیچید و با هیجان، چند قدم جلو دوید و رو به روی دیوید ایستاد. به چهره کلافه دیوید نگاه کرد و همزمان، عقب عقب رفت.

"البته قبلش باید بریم پیش دوست من! هری رو یادته؟ همونی که برات تعریف کردم! همونی که با همدیگه رفته بودیم اسکی و اون یه شروع نا فرجام داشت و به پشت خورده بود زمین و مجبور شده بود تا باس-"

dreamer [L.S]Where stories live. Discover now