chapter 19

157 56 58
                                    

هی گایز شبتون بخیر...امیدوارم حالتون خوب باشه...این چپتر شامل صحنه هایی از سلف هارمه...چیز خیلی شدیدی نیست ولی خواستم هشدار بدم که اگه دوست ندارید یا به روحیاتتون آسیب میزنه، اون بخشی که بین این 📍گذاشتم رو نخونید...نظرتون رو هم لطفاً دریغ نکنید...فنکیو3>
__________________________________
‌ ‌ ‌

شمع نیمه ای بودی که برای بی همتا بودن نورت، ماه را خاموش کردم...
================================

روی تخت نشست و برای بار چهارم در اون شب، به ساعت نگاه کرد. نفسش رو با کلافگی بیرون داد و دستش رو بین مو های کمی بلندش کشید.

دوباره شروع شده بود...
نگرانی های تو خواب و دلشوره های بی دلیل...
خواب های آشفته و...

نگاهش رو دیوار رو به روش دوخت. نقاشی های سیاه و سفید رو از نظر گذروند تا اینکه نگاهش روی تنها تابلوی رنگی اون اتاق، ایستاد.

یک جفت چشم رنگی...
بین اون همه تیرگی...
عجیب بهش خیره شده بودند...

چند دقیقه ای میشد که به خواب عجیبش فکر میکرد...
چهره اون پسر رو ندید ولی از اندامش میشد فهمید کیه...

میدوید...
فرار میکرد ولی از چی؟ هری نمیدونست...

خیلی وقت بود که اینجور خواب ها سراغش نیومده بودن. ولی حالا که دوباره شروع شده ، ذهنش بیشتر از همیشه درگیر شده.

اون نگرانه. و همینطور، نمیتونه بخوابه. پس از جاش بلند میشه و لباس راحت و کمی گشاد خوابش رو با یه شلوار جین مشکی تنگ و یه هودی مشکی، عوض میکنه.

چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا از خونه بیرون بزنه و کمی تو هوای آزاد راه بره. هوا کم کم داشت سرمای خودش رو از دست میداد. بهار نزدیکه و هری از این بابت خوشحاله...

بین راه، فقط دو تا ماشین و چند تا سگ و گربه دید و همینطور چند تا پسر مست که در حالی که دستشون رو دور گردن همدیگه انداخته بودن، شعر میخوندن و راه میرفتن.

عجیب نبود که کسی تو خیابون نیست. این وقت شب، معمولاً کسی تو اون محله بیرون نمیره. مگر اینکه دلش بخواد جیبش خالی بشه و گوشیش دزدیده بشه.

نمیدونست چند دقیقه در حال قدم زدن و فکر کردن درمورد چیز های مختلف بوده ولی راهش رو به سمت خونه آشنایی کج کرد وقتی حس کرد پا هاش کمی خسته شدن.

از در همیشه باز ورودی آپارتمان، رد شد و پله ها رو پشت سر گذاشت. متنفره از این که این آپارتمان، آسانسور نداره!

dreamer [L.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang