chapter 31

179 36 59
                                    

"شجاعت به این معنا نیست که هیچ ترسی نداشته باشی! شجاعت یعنی بدونی چطور با ترس هات رو به رو بشی..."
================================

‌ لبخندی از طعم شیرین کیکش زد و لیوان کوچک شیر رو برداشت. سعی میکرد به چربی و قندی که داره وارد بدنش میکنه اهمیت نده و در لحظه، از همه چیز لذت ببره.

'با جریان پیش برو!'
به خودش یاد آوری کرد و نفس عمیقی کشید. باید با جریان زندگی پیش میرفت و از هر لحظه، نهایت استفاده رو میبرد. چون مطمئن نبود دفعه بعدی که دوستش رو میبینه کی و کجاست.

"خیلی عوض شدی."

با صدای آرومی گفت و نگاه گرمش رو به جاشوا داد.

"جدی؟! پس خودت رو تو آینه ندیدی تامو! که عوض شدم؟ هممم...از چه نظر؟"

ابرو هاش رو با حالت شیطونی بالا انداخت و دستش رو به پشت موهاش کشید.

"جذاب تر شدم مگه نه؟"

لویی خنده آرومی کرد و سرش رو به نشانه تایید تکون داد.

"پخته تر شدی. موهات رو هم رنگ کردی. اوه راستی! اون عضله هایی که میبینم تو باشگاه ساخته شدن؟!"

با تعجب فیکی گفت و باعث شد تا جاشوا با صدای بلندی بخنده.

"اوه، خدای من، لو! من موهام رو رنگ نکردم! رنگ اومد موهام رو کر-"

دستش رو جلوی دهنش گذاشت و تک خنده ای کرد.

"منظورم اینه که...آره لو حق با توعه!"

لویی با صدای بلندی خندید و گوشه چشم هاش خط های بامزه ای نمایان شد.

"من چی؟ عوض شدم؟"

"تو خیلی عوض شدی، لو..."

نفس عمیقی کشید و لیوان خالی شیر رو از جلوی لویی برداشت تا دوباره براش پرش کنه.

"میدونی؟ قبلا موهات رو بالا میدادی و اون لباس های گوگولی و روشنت رو میپوشیدی."

لبخند محوی زد و لیوان شیر رو جلوی لویی گذاشت.

"بیشتر میخندیدی. یادته چقدر مزه میپروندی؟ خدای من! چطور میتونستی؟!"

لویی خنده آرومی کرد و سرش رو تکون داد.

"نمونه بارز یه آدم رو مخ بودم، ها؟"

شونه هاش رو بالا انداخت و بی حواس، با کلیدی که روی میز گذاشته بود بازی کرد.

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Jan 31, 2023 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

dreamer [L.S]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant