فاصله ی زیادی تا خونشون نداشت و خیلی زود رسید
تا اومدن تهیونگ لباسهاش رو عوض و موهاش رو خشک کرد
عصبی پاهاش رو مدام تکون میداد و و پوست لبهاش رو میکند
اونقدری به خاطر دخالت و کار تهیونگ عصبی بود که فعلا ذهنش سمت اتفاق کمی قبل نره
با صدای باز شدن در سریع از لبه ی تخت بلند شد و به تهیونگی که وارد شده بود زل زد
تهیونگ چتر بسته اش رو کنار در گذاشت و بدون در اوردن کاپشنش خودش رو روی کاناپه ی نزدیک در انداخت
وقتی جونگ کوک اینقدر ناگهانی بهش زنگ زد و با اون لحن باهاش صحبت کرد فهمید یه بحث جدی رو دارن
نیشخند معروف و رومخش رو زد و خیره به چشمهای عصبی جونگ کوک گفت: سلام جونگ کوکا
گاهی بیشتر شبیه دشمن های خونی به نظر میرسیدن تا دوست های چندین ساله
جونگ کوک عصبی تکخندی زد و با قدمهای بلند و سریعی خودش رو به تهیونگ جلوی در رسوند
بی مقدمه و سریع گفت: تو یونگی رو کتک زدی؟ اون کبودی های روی صورتش کار توعه؟
با سوال جونگ کوک نیشخندش از بین رفت و اخم ظریفی روی پیشونیش نشست
از اون پسر متنفر بود
اینکه میدید جونگ کوک اینقدر داره خودش رو درگیر اون پسر پر دردسر میکنه اعصابش رو بهم میریختبا لحن کمی عصبی گفت: اره...خب که چی؟
جونگ کوک تکخند عصبی زد و با حیرت گفت: خب که چی؟!! مگه من خیلی واضح بهت نگفتم کاری بهش نداشته باشی؟ اصلا تقصیر اون نبود که رفتی سراغش احمق
کلمه ی اخر رو بلند تر و حرصی تر گفت
تهیونگ عصبی از حرفهای جونگ کوک با صدای بلندی بی توجه به اینکه مادر جونگ کوک خونه بود و ممکنه بشنوه گفت: من احمقم یا تو؟ هیچ معلوم هست چت شده؟ تا چند وقت پیش اون پسرو گدا و بدبخت صدا میزدی و حالا بخاطرش داری باهام دعوا میکنی؟! حتی تکلیفت با خودتم روشن نیست
جونگ کوک جلوتر اومد و رو در روش ایستاد
و حالا به خاطر فاصله ی کم بینشون اختلاف قدی خیلی کمشون معلوم بودجونگ کوک کلافه گفت: بحثمون این نیست که من چی صداش میزدم...در حال حاظر میخواستم باهاش زد و خورد و کتک کاری نداشته باشم ولی تو گند زدی به همش
تهیونگ با همون لحن عصبی که حالا کمی گیجی هم بهش اضافه شده بود گفت: انگار حافظت خوب کار نمیکنه...فراموش کردی تا حالا چقدر ادم اجیر کردی که اونو کتک بزنن، اون چهارتا مشت و سیلی من حتی به پای اون همه کتکی که به خاطر تو خورد هم نمیرسه...نمیفهمم مشکلت چیه
+من بحث قبل رو وسط نکشیدم دارم میگم در حال حاظر میخواستم فعلا کاری بهش نداشته باشم
تهیونگ سریع و محکم گفت: چرا؟
با سوالش کمی سکوت کرد
برای این سوال کلی جواب داشت ولی برای خلاص شدن از شرش و بدتر نشدن بحث به دروغ گفت: نمیدونمقیافه ی تهیونگ حالا ترکیبی از گیجی، انزجار، عصبانیت و همون حس جدید یعنی ترس بود
تهیونگ: تو دیوونه شدی
+این تویی که زده به سرت
تهیونگ دستی بین موهای حالت دار و تازه رنگ شدش کشید و گفت: بیا فعلا این بحثو تموم کنیم...بهتره یکم تنها باشی تا سر عقل بیای...من میرم
هنوز یک قدم برنداشته جونگ کوک مچ دستشو گرفت و محکم گفت: نه تهیونگ...نه...ایندفعه نمیخام مثل قبل بحثامون رو نصفه ول کنیم باید همه چیو مشخص کنیم
تهیونگ با تمسخر گفت: چیو باید مشخص کنیم؟
+اینکه دیگه حق نداری توی کارام دخالت کنی
تهیونگ پوزخندی زد و گفت: احیانا منظورت از کارات یونگی نیست؟
جونگ کوک برای ثانیه ای چشمهاش رو بست و پلکهاش رو محکم روی هم فشرد تا خودشو کنترل کنه و توی صورت دوست چند سالش نکوبه و بعدش گفت: اینکه کارام کیه، به خاطر کی چاقو خوردم و دارم به خاطر کی عصبی میشم یا هر کوفت دیگه ای...به تو...هیچ...ربطی...نداره
ابرویی بالا انداخت و گفت: متوجه ای چی میگم؟
تهیونگ مبهوت قدمی عقب گذاشت و با ناراحتی کمی که به لحن عصبیش اضافه شده بود گفت: به من ربطی نداره؟ الان دقیقا داری به منی که چند ساله دوستتم میگی تو کارات دخالت نکنم و سرم تو کون خودم باشه؟
در کمال تعجب جونگ کوک بی حس گفت: اره دقیقا
با حرف جونگ کوک هاله ی تاریکی روی صورت تهیونگ نشست و بعدش با لحن سردی گفت: خیلی خب باشه...فقط اگه چند روز دیگه اون پسرو با دست و پای شکسته دیدی حق نداری فکر کنی به خاطر تو بوده...حتما خودم دلم خاسته اینکارو بکنم
با حرف تهیونگ جونگ کوک عصبی با داد بلندی گفت: هیچ غلطی نمیکنی تهیونگ
ولی جوابش فقط محکم بسته شدن در اتاقش بود
چند ثانیه بعد از رفتن تهیونگ در حالی که به خاطر عصبانیتش نفس نفس میزد صدای نگران مادرشو از پشت در اتاقش شنید
*جونگ کوک خوبی؟...چی شده؟...با تهیونگ دعوا کردی؟...خیلی عصبی بود
_________________________________________
۶۷۹ کلمهسلاااااام
معذرت میخوام ازونایی که گفتن سه پارتو باهم اپ کنم و امشب یه پارت گذاشتم ولی فردا دو پارت اپ میکنم🥲❤
و اینکه این پارتو عجله ای نوشتم پس به احتمال زیاد ادیتش کنم و اگه مشکلی دیدین بگین
دوستون دارم💜
فعلا🌸