Part 59

998 134 84
                                    

یونگی بعد از سکوت کوتاهی گفت: باز داری چرت و پرت میگی

جونگ کوک با نیشی که همچنان باز بود گفت: من جدیم هیونگ...لطفا بزار پیشت بمونم

اگه میدونست اینکه اینقدر رو کلمه ی هیونگ تاکید میکرد باعث میشد تا یونگی دلش بخواد یقه شو بگیره و از پنجره ی خونش پرتش کنه پایین دیگه اینکارو نمیکرد

یونگی چشمی چرخوند و بی حوصله گفت: اصلا چرا باید بزارم با من زندگی کنی

جونگ کوک ابرویی بالا انداخت: بزار یه جور دیگه این سوالتو بیان کنیم

به چارچوب در تکیه زد و با اعتماد به نفس کاذبی گفت: چرا نباید بزاری من باهات زندگی کنم؟

یه جوری این سوال رو بیان کرد که انگار کلی دلیل برای بودنش وجود داره

یونگی که کم کم داشت خسته میشد گفت: چون مزاحمی

و بعد در رو گرفت تا روی جونگ کوک ببندتش که وسط راه جونگ کوک سریع گرفتش و هول شده گفت: وایسا وایسا

یونگی بی توجه بهش فشار بیشتری به در وارد کرد که ایندفعه جونگ کوک با صدای بلندتری گفت: یه لحظه وایسا خب

یونگی بلاخره بیخیال شد و دست به سینه شد و منتظر به جونگ کوک نگاه کرد تا چیزی بگه

جونگ کوک مردد گفت: خ...خب من میتونم کلی فایده برات داشته باشم

یونگی ابرویی بالا انداخت و با تمسخر گفت: چه فایده ای اونوقت؟

جونگ کوک به فکر فرو رفت تا یه چیز قانع کننده پیدا کنه ولی هرچقدر بیشتر فکر میکرد بیشتر چیزی به ذهنش نمیرسید

یونگی که منتظر جواب جونگ کوک بود فقط سکوت نسیبش شد
با دیدن قیافه ی جونگ کوک که به طرز احمقانه ای خنده دار بود ناخوداگاه تکخند صدا داری زد که توجه جونگ کوک رو جلب کرد

جونگ کوک با دیدن اون لبخند کیوت و لثه ای روی صورت یونگی و چشمهایی که برای ثانیه ای گرم به نظر میرسیدن با نگاه شیفته ای بهش خیره شد
که وقتی یونگی متوجه طرز نگاه جونگ کوک شد سریع لبخندش رو جمع کرد و دوباره همون قیافه ی سرد رو بهش نشون داد

جونگ کوک اما هنوز از درون در حال ذوق کردن بود
اون باعث شد یونگی بخنده
دوست داشت به یونگی بگه که چقدر لبخند هاش زیباست و خیلی خوب میشه اگه بیشتر بخنده ولی جرعت نداشت

_خب؟

با صدای یونگی از فکر بیرون اومد و گیج گفت: ها؟!

_نگفتی چه فایده ای میتونی برام داشته باشی

جونگ کوک سریع و بی فکر گفت: هرکاری بخوای میتونم برات بکنم

یونگی باید الان جونگ کوک رو هول میداد بیرون و در رو روش میبست و بیشتر از این وقتش رو با حرف زدن باهاش تلف نمیکرد چون همین الانش هم به اندازه ی کافی تحملش کرده بود
اره، اینکاریه که یونگی همیشگی باید انجام میداد

BAD BOYSWhere stories live. Discover now