لبهاش بی حرکت روی لبهای جونگ کوک بودن و بعد از گذشت مدت کوتاهی سرش رو عقب کشید
سرش رو پایین انداخت و لبهاش رو توی دهنش کشید
این چه کاری بود که انجام داد
اون الان دوستش رو بوسیده بودو همش به خاطر فکر احمقانه ای بود که لحظه ی اخر به ذهنش رسید
بلاخره سرش رو بالا اورد و به چهره ی جونگ کوک که خشک شده و با مردمک های گشاد شده به نقطه ی نامعلومی خیره بود نگاه کرد
با دیدن حالت عجیب جونگ کوک نگران کمی خودش رو جلو کشید تا بلکه با زدن روی شونش و تکون دادنش اون رو به خودش بیاره ولی همین کم کردن فاصلشون کافی بود تا جونگ کوک واکنشی نشون بده و خودش رو عقب بکشه
انگار میترسید تهیونگ بخواد دوباره ببوستش
با دیدن واکنش جونگ کوک نگاهش غمگین شد و با خیس کردن لبهاش به ارومی صداش زد: جونگ کوک
انگار با صدا زده شدنش تازه موقعیت و اینکه لحظه ای پیش چه اتفاقی افتاده بود رو درک کرده باشه با صدای بلند و لحنی عصبی و شوکه گفت: این چه کوفتی بود؟ این کار...این کار برای چی بود؟...چرا بوسیدیم تهیونگ؟
هر ثانیه انگار چند ساعت بود و خیلی دیر میگذشت
با تمام وجودش میخواست تهیونگ لب باز کنه و بگه که اینم یکی از شوخیای مسخرشه
با فاصله گرفتن لبهای تهیونگ از هم قلبش از استرس و ترس از چیزی که قرار بود دوستش بگه شروع کرد به تند زدن
تهیونگ: من عاشقتم جونگ کوک
میدونست گند زده
همونموقعی که با نقشه احمقانه ای که یهویی به ذهنش اومد بدون ثانیه ای درنگ و فکر کردن دوستش رو بوسیده گند زده بود
ولی دیگه نمیتونست جمعش کنه
پس الان که اینکارو کرده بود تا اخرش میرفتشاید واقعا میتونست اون پسر رو از جونگ کوک دور نگه داره
و این کار اونقدرهام بد نبود نه؟اما بازم انگار اون ته ته های ذهنش شخصی ایستاده بود و مدام بهش میگفت که کارش اشتباهه و قراره پشیمون شه
***
این دومین باری بود که تو این چند وقت به خاطر فکرای زیادی خوابش نمیبرد
دفعه اول به خاطر یونگی بود
همون موقعی که با هول شدنش به طور اتفاقی لبهاش روی گردن یونگی نشسته بودنبا بیاد اوردنش اروم دو طرف لبهاش کش اومدن و لبخند کوچیکی روی صورتش نقش بست
اما کم کم اون لبخند محو شد
وقتی که ذهنش سمت تهیونگ رفت
سمت لمس لبهاشون و چیزی که تهیونگ گفته بودهنوز هم نتونست بود اعترافش رو هضم کنه
براش سخت بود
اینکه بفهمه دوست صمیمیش عاشقشه