تو اون حال اهمیتی نمیداد که با این اجبارش ممکنه به یونگی اسیبی بزنه
اون پسر رو ناراحت کنه
و بیشتر از خودش دور کنه
فقط میخواست مطمئن شه پسری که اجازه داده توی خونش بمونه هیچ اهمیتی براش نداره
شاید اگه یونگی هم مثل ادمای عادی دیگه با چند نفر ارتباط صمیمانه ای داشت و حداقل یه دونه دوست داشت براش زیاد اهمیتی نداشت که اون پسر کیه
ولی یونگی که روبه روش بود به هیچکس جز خواهرش حتی کوچکترین لبخندی نمیزد
خیره به چهره ی شوکه یونگی ابرویی بالا انداخت و گفت: زودباش منتظرم
یونگی لبهای باریکش رو توی دهنش کشید و اروم نگاهشو سمت جیمین چرخوند
اون پسر هم متعجب به اون خیره بود
حق داشت تعجب کنه
اینکه ببینه یکی که همسن یونگی به نظر میومد اینطور بی ادبانه بهش دستور بده و عجیبتر از اون یونگی هیچ حرفی نزده بود
نه مخالفتی و حتی یه فحش کوچیک براش عجیب بودو جیمین میترسید
یونگی قدمی جلوتر رفت و با نگاه ناخوانایی به چشم های ترسیده جیمین خیره شد
جو بینشون اونقدر سنگین بود و ذهن همشون اونقدر بهم ریخته که هیچکس متوجه خروج تهیونگ از ماشین جونگ کوک نشه
اون پسر بدون حرفی ایستاده همونجا فقط نظاره گر اتفاقی بود که حدس میزد بیوفته
اون پسر رو میشناخت
همونی بود که باماشین بهش زده بود و حتی اسمش رو به درستی بیاد نمیاورد
و قصد نداشت فقط یه تماشاگر باشه و بزاره اتفاقی برای اون پسر بیوفتهولی فعلا میخاست همونجا بایسته و ببینه جونگ کوک و یونگی تا کجا قراره پیش برن
یونگی رو خیلی نمیشناخت ولی جونگ کوک رو چرا
به هر حال سالهای زیادی رو با اون دوست بودمیدونست چقدر میتونه بی منطق و عوضی باشه
ولی الان کاری که از یونگی خواسته بود انجام بده براش شبیه به یه سرگرمی یا ازار و اذیت های همشگیش به نظر نمیرسیداینکه چرا با وجود نیشخند روی لبش اون طور عصبی به اون دو خیره شده به تهیونگ یه چیز دیگه رو میفهموند و امیدوار بود همه ی حدس هاش اشتباه باشن
به هر حال نمیزاشت جونگ کوک اسیبی ببینه و اون رو از دردسر دور نگه میداشت
و یونگی خود دردسر بودیونگی دستهاش رو خیلی اروم بالا اورد و با ملایمتی که ازش بعید بود یقه ی جیمین رو توی مشتش گرفت و یکم به جلو کشیدش
این یقه گرفتن برای دعوا یا درگیری بود درسته؟
پس یعنی قرار بود از کراشش کتک بخوره
باشه
ولی این دردناک بود