Part 38

951 191 147
                                    

با جمع کردن میز سمت مینهی کرد و گفت: حاظر شو باید بریم

مینهی تند تند سری تکون داد و سمت اتاقش دویید
با رفتن مینهی رو به اون پسر که مشغول دیدن چیزی تو گوشیش بود و نیشش احمقانه باز بود کلافه و عصبی گفت: قصد داری تا کی اینجا بمونی؟ زودتر جمع کن برو چون منو مینهی کار داریم و میخایم بریم

جونگ کوک با حرف یونگی نگاهی به ساعت انداخت و از روی زمین بلند شد و بعد از درست کردن لباس هاش گفت: اوه اره مینهی این تایم کلاس داره خودم میرسونمتون چون بعدش با خودت کار دارم

یونگی اخمی کرد و چیزی نگفت
اصلا مگه میتونست با اون پسره ی لوس و غرغرو مخالفت کنه وقتی که اون فیلم رو ازش داشت؟

چند تقه ای به در اتاق مینهی زد و با صدای ارومی گفت: مینهی لباساتو عوض کردی؟ میتونم بیام تو؟

بعد از جواب مثبت مینهی در اتاق رو باز کرد و قبل از در اوردن لباسهاش مینهی رو بیرون کرد

با پوشیدن بافت قهوه ای سوخته و قدیمی و همینطور کاپشن خاکیش روش که هنوز وقت نکرده بود تمیزش کنه از اتاق خارج شد

با ندیدن جونگ کوک اونجا و باز بودن در خونه حدس زد که تو ماشینش منتظرشون باشه

کنار مینهی که‌ مشغول پوشیدن کفش های طوسیش بود رفت و اون هم کتونی های سفیدش رو پوشید

درو قفل کرد و بعد از گرفتن دست مینهی سمت ماشین مشکی مدل بالایی که تو اون محله فقیر نشین خیلی به چشم میومد راه افتاد

از گوشه ی چشم زن همسایشون رو دید که داره از کناره پرده نگاهشون میکنه

معلوم نبود اون زن فضول و عفریته قراره به خاطر سوار شدنش تو همچین ماشینی‌ چه شایعه های پشت سرش بسازه

در عقب رو باز کرد و هردوشون پشت نشستن چون میدونست مینهی نمیتونه تنها بشینه

جونگ کوک از اینه جلو نگاهی بهشون انداخت ولی چیزی نگفت و فقط ماشین رو روشن کرد و بدون پرسیدن ادرس سمت اموزشگاه راه افتاد

یونگی به مینهی که ترسیده دستش رو فشار میداد نگاه کرد و بوسه ی عمیقی روی پیشونیش نشوند که باعث شد پلکهای خواهرش روی هم بیوفتن و لبخند محوی روی لبهاش بشینه
اون خیلی دوست داشتنی بود

بقیه راه رو مینهی به خاطر جثه ی ریزش تونست خودش رو به راحتی توی بغل برادرش جا بده و سرش رو روی سینه اش بزاره

با ایستادن ماشین دست مینهی رو گرفت تا‌ پیاده شن که صدای جونگ کوک رو شنید: تو نرو گفتم که باهات کار دارم

یونگی اخمی به خاطر لحن دستوری جونگ کوک کرد و گفت: میخام تا سر کلاسش ببرمش بعدش برمیگردم

و بعدش دست خواهرش رو گرفت و پیاده شدن و یونگی عصبی از رفتار جونگ کوک محکم در رو بست

بعد از سپردن خواهرش به مسئول اونجا دوباره سوار ماشین شد ولی ایندفعه جلو نشست

چند دقیقه بعد که پشت چراغ قرمز ایستادن سمت جونگ کوک برگشت و گفت: کجا داریم میریم؟ اصلا کارت چیه؟

جونگ کوک نیشخندی زد و جواب داد: هی اروم باش پسر قرار نیست که بکشمت یه کاره کوچیکه همش برسیم میفهمیم

چشمی چرخوند و نگاهشو به بیرون داد هوا ابری بود ولی بارونی نمیومد و این یجورایی اعصاب خورد کن بود

با ایستادن ماشین جلوی بیمارستان بزرگی نگاه بی حسش رنگ تعجب گرفت و سمت جونگ کوک برگشت و گفت: برای چی اومدیم اینجا؟

جونگ کوک برای چندمین بار تو اونروز نیشخندی زد و با مسخرگی گفت: اینقدر نترس پسر کاریت ندارم که پیاده شو بجای سوال پرسیدن

یونگی جدی گفت: نمیشم تا وقتی نگی برای چی اومدیم اینجا

جونگ کوک ایندفعه کلافه گفت: ازمایش

یونگی اخم گیجی کرد و بی طاقت گفت: ازمایش؟ ازمایش چی؟

جونگ کوک لبهاش رو تر کرد و با نگاه و لحن جدی گفت: اعتیاد

با حرف جونگ کوک دمای بدنش پایین اومد و پوستش رنگ پریده تر از همیشه شد

و تازه اونجا بود که یونگی متوجه ازمایشگاه کنار بیمارستان شد

و تازه اونجا بود که یونگی متوجه ازمایشگاه کنار بیمارستان شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_________________________________________
۶۴۵ کلمه

سلاااااااام

خب ببینین من درمورد این چیزا اصلا اطلاعات ندارم و هرچقدرم گشتم مطلب بدرد بخوری درموردش پیدا نکردم پس مطمئنا این پارت و همینطور بعدی اشکالات زیادی داره
ببخشید بابتش
و اگه کسی درمورد اینا اطلاعات داره ممنون میشیم کمکم کنه

و میدونم پارتا خیلی کوتاهن
میخام بیشتر بنویسما ولی نمیشه😑💔
نمیشه واقعا🥲

دوستون دارم💕

فعلا🌼

BAD BOYSWhere stories live. Discover now