【Part 2】

219 75 13
                                    


سرش رو پایین انداخته بود و داشت وسایلش رو برای شروع کارش آماده می‌کرد.

تمام تمرکزش رو روی این گذاشته بود که بیش از حد به اون پسر خیره نشه، مبادا خودش و احساسات سرزده‌ش رو لو بده...

گوی تزئینی و سنگین رو از روی میز برداشت و کنار خودش، روی زمین گذاشت.
هوسوک با نگاه کاوشگرش، حرکات مرد رو دنبال کرد و کنجکاوانه پرسید...
- با اون فال نمی‌گیرین؟!

ساراجین سرش رو بلند کرد، ابرویی بالا انداخت و با لحن طلبکارانه‌ای گفت...
- این فقط واسه خوشگلیه، توی فیلم که زندگی نمی‌کنیم!

پسر سر تکون داد و مشتاقانه، کمی به میز نزدیک شد.

ساراجین برگه‌های تاروت رو روی میز پخش کرد، ناخودآگاه برای لحظه‌ای، نگاهش رو به نامجون داد و بلافاصله دوباره به هوسوک نگاه کرد. بعد از پرسیدن اسمش، با جدیت خاصی گفت...
- خب، نیت کن!

پسرِ هیجان‌زده، آب دهنش رو قورت داد و فقط به مرد فالگیر خیره شد.

ساراجین که از همون لحظه، می‌تونست هاله‌ای از حماقت رو دور اون آدم ببینه، آهی کشید و سعی کرد توضیح بده...
- فقط توی ذهنت بهم اجازه بده که فالت رو بگیرم!

تونست رد شدن برقی شدید از چشم‌های اون پسر رو ببینه!

مطیعانه سر تکون داد، چشم‌هاش رو بست و بعد از چند ثانیه باز کرد. ساراجین این رو نشونه‌ی آماده بودن پسر دونست و کارش رو شروع کرد.

وقتی مرد فالگیر داشت ورقه‌های تاروت‌ رو با ظرافت خاصی جابه‌جا می‌کرد و طبق نظم ویژه‌ای کنار هم می‌چید، هر سه نفر چشم‌هاشون رو روی دست‌هاش قفل کرده بودن و حرکات سازمان‌یافته و اصولیش رو بررسی می‌کردن.

رقص انگشت‌های کشیده و خوش‌فرمش روی برگه‌ها، مثل حرکات سبک و ملایم یه قوی سفید توی آب دریاچه بود.

البته این توصیفی بود که نامجون از اون موقعیت توی ذهنش ارائه داد؛ هوسوک هیجان‌زده‌تر از اون بود که بتونه روی چیزی تمرکز کنه و یونگی بیشتر کنجکاو بود که از کار فالگیر سر در‌بیاره...

بعد از گذشت حدود سه دقیقه، ساراجین بالاخره دست از کار کشید و کمی عقب‌گرد کرد.

دست راستش رو روی گونه‌ش گذاشت و اون رو به سمت لب‌هاش حرکت داد، انگشت اشاره‌ش رو روی لب پایینش کشید و بعد اون رو روی چونه‌ش ساکن کرد؛ اون حرکت رو زمانی انجام می‌داد که غرق فکر و تمرکز بود، اما از دید افرادی که روبه‌روش نشسته بودن، کمی عجیب و غیر عادی جلوه می‌کرد.

شبیه حرکات اغواگرانه‌ی یک افسونگر بود!

بعد از چند ثانیه خیره شدن به اثر هنری‌ای که خلق کرده بود، سرش رو بلند کرد و با چهره‌ای جدی، به صورت هوسوک خیره شد.

Disappeared | NamJin [COMPLETED]Where stories live. Discover now