【Part 14】

264 59 16
                                    


همون‌طور که برگ‌های نعنا رو از ساقه جدا می‌کرد، به گوشه‌ای نامعلوم از ذهن خاک‌گرفته‌ش خیره بود و مشغول فکر کردن به "هیچ"!

جونگ‌کوک نقی زد و دستش رو روی دست سوک‌جین گذاشت.
- هیونگ! همه‌شون رو له کردی! میشه بری استراحت کنی و بسپریش به ما؟!

با تکون دادن سرش، از خلسه‌ی عمیق بیرون اومد و با چهره‌ای مات‌برده به پسرک نگاه کرد.
- هوم؟

نعناها رو از دست سوک‌جین گرفت و تکه‌های خردشده‌ی سبزی رو از روی لباسش تکوند.
- هیونگ... خواهش می‌کنم برو و استراحت کن. داری خودت رو نابود می‌کنی. یه هفته‌ست درست نخوابیدی!

سرش رو پایین انداخت و زیر لب، جمله‌ی "خوابم نمیاد" رو زمزمه کرد و به کندن پوست بغل ناخن‌هاش مشغول شد.

جیمین روی زمین ولو شد، غلتی زد، خودش رو به سوک‌جین رسوند و سرش رو روی پای هیونگش گذاشت.
- هیونگی..‌. وقتی این‌طوری دمغی، خونه خیلی دلگیره!

لبخند غم‌زده‌ای تحویل پسرک داد و چیزی نگفت.
تهیونگ خودش رو نزدیک جمع کرد و بعد از کمی این‌پا و اون‌پا کردن، اظهار نظر کرد...
- چرا یه بار دیگه امتحان نمی‌کنی؟

سوک‌جین که از این حرف‌ها کلافه شده بود، آهی کشید و سعی کرد سر جیمین رو از روی پاش برداره تا بره توی اتاقش و با خوش خلوت کنه، اما صدای زنگ آیفون، توجه هر چهار نفر رو به خودش جلب کرد.

جونگ‌کوک نگاه دیگه‌ای به گودی زیر چشم‌های سوک‌جین انداخت، آهی کشید و بلند شد تا ببینه کی پشت دره.

با دیدن تصویر پسری قدبلند و خوش‌چهره توی مانیتور کوچیک آیفون، چشم‌هاش تا آخرین حد گرد شد!

اما حس احتیاط عجیب و ناشناخته‌ای، بهش فرمان داد تا عادی رفتار کنه. حالت چهره‌ش رو برگردوند، گوشی آیفون رو برداشت و کنار گوش خودش گذاشت.

- نفرین‌خونه‌ی ساراجین بفر-
- من باید...

پسر که به نظر می‌رسید مسافتی رو دویده باشه، تلاش کرد وسط حرف جونگ‌کوک چیزی بگه، اما به خاطر تنگی نفسش موفق نشد!

چند تا نفس عمیق کشید و دوباره تلاش کرد...
- من باید ساراجین-شی رو... باید سوک‌جین هیونگ رو ببینم!

بار دیگه، چشم‌های جونگ‌کوک گشاد شدن و این‌بار، دهنش هم از فرط شادی و تعجب، کمی باز شد!

حس غریبی بهش می‌گفت : "این شروع یه ماجرای خوشه!"...

چند ثانیه فقط به تصویر نامجون خیره شد و به این فکر کرد که توی این موقعیت، انتخاب درست چی‌ می‌تونه باشه!

نامجون یک بار دیگه، سراسیمه‌تر از بار قبل تکرار کرد...
- می‌خوام سوک‌جین هیونگ رو ببینم! لطفاً بهش بگو که من می‌خوام ببینمش!

Disappeared | NamJin [COMPLETED]Where stories live. Discover now