روبهروی فالگیر نشست و اولین کاری که کرد، خندیدن بود!ساراجین که نمیدونست با ضربان نامنظمش چیکار کنه، فقط لبخند کمرنگی زد و به تماشای پادشاه قلبش نشست.
نامجون قوطی شیر خشک مخصوص بچهها رو روی میز گذاشت و سعی کرد خندیدن رو تموم کنه. کمی از خندهش رو خورد، نفسهای عمیقی کشید و بالاخره تونست حرف بزنه.
- نگو که این رو هم برای طلسم میخوای؟
ساراجین پوزخندی زد و سرش رو به علامت منفی تکون داد...
- نه. فقط خوراکی مورد علاقهم رو ازت خواستم!دوباره قهقههش رو رها کرد و همزمان که سرش رو به عقب پرت میکرد، دستی به موهاش کشید.
به دنبال شوق یهویی و عجیبش، ساراجین هم بیاختیار، لبخندش رو عمیقتر کرد و دندونهاش رو به نمایش گذاشت.چشمهای گرد و براقش، پشت گونههای برجستهش پنهون شدن و منظرهای دوستداشتنی رو به قاب چشمهای نامجون هدیه دادن...
پسر اینبار، خندهش رو سریعتر جمع کرد و چهرهی بیحسی به خودش گرفت.
نمیخواست جدی باشه، فقط قصد داشت چند ثانیه، با دقت بیشتری به اثر هنری روبهروش خیره بمونه!
چشمهای مشتاقش، هنوز تشنهی کند و کاو اون لبخند زیبا و درخشان بودن، که یک آن، دنیا براش تیره و تار شد!
ساراجین توی چشم بههم زدنی، لبخندش رو کامل جمع کرده و دوباره چشمهای خمارش رو به نامجون دوخته بود.
اما پسر اون روز، حتی اون سیاهی رو هم جذاب و چشمنواز میدید!
ساراجین آرنجش رو روی میز گذاشت و دستش رو زیر چونهش قرار داد. نگاه دیگهای به قوطی شیر خشک انداخت و بدون اینکه اجازه بده ذوقش توی چهرهش منعکس بشه، مشغول مدیریت قندهای آب شده توی دلش شد...
بعد از چند ثانیه، دوباره به نامجون نگاه کرد؛ همون نگاه تیز و برندهش رو به چشمهای پسر دوخت، اما اون همونطور به خیره بودنش ادامه داد و دل فالگیر رو با جسارتش برد...
ساراجین که حسابی، بیطاقتِ گرفتن فال اون روز نامجون بود، دستش رو به سمت مشتریش دراز کرد و گفت...
- امروز، کفِ دست خوبه؟نامجون -که همچنان به خودش زحمت بیرون اومدن از افکارش رو نمیداد- سری تکون داد و پشت دست راستش رو توی دست فالگیر گذاشت.
سوکجین با لمس دوبارهی پوست گرم و لطیف پسر، به خودش لرزید و لبش رو آروم گزید.
نفس عمیقی کشید، سعی کرد افکار سرگردونش رو یکجا متمرکز کنه و کارش رو انجام بده...
نامجون بیمقدمه، وسط آشفتگی روانش پرید و با لحنی که احتیاط ازش میبارید، زمزمه کرد...
- امروز سمت راست تاکسی نشستم.
YOU ARE READING
Disappeared | NamJin [COMPLETED]
Fanfiction✾ ناپدید شده | 𝕯𝖎𝖘𝖆𝖕𝖕𝖊𝖆𝖗𝖊𝖉 ✾ [کاملشده] × داستان کوتاه × ◃ کاپل ⬳ نامجین ◃ ژانر ⬳ فلاف، عاشقانه، درام ◃ نویسنده ⬳ 𝕐𝕦𝕞𝕖 ◃ دور تا دور اون اتاق، با دراورهای چوبی و قدیمی اشغال شده بود و روی همشون پر بود از مجسمههای چینی، اسکلتهای خوفن...