پارت سوم: شکار خودش رو به شکارچی نشون داد

669 185 4
                                    

شیائو ژان همونطور که مشروبش رو سر می‌کشید آهی از روی ناامیدی کشید.

بارتندر با پوزخند بهش نگاه کرد"این خیلی قویه قربان، نمیتونی یه سره بنوشیش"

شیائو ژان سرش رو بلند کرد و پوزخندی زد و باهاش لاس زد"دنیز امروز درحال انجام وظیفه نیستم، اما خب، تو هم خوب چیزی هستی، نازی"
گونه¬های بارتندر با شنیدن حرفش سرخ شد و با دستپاچگی گفت"دو...دوباره لیوانتون رو پر کنم قربان؟"

شیائوژان خندید"آره کیوتی" و بهش چشمک زد.
بارتندر به سرعت صورت سرخ شده¬اش رو برگردوند.

وقتی بارتندر رو برگردوند، شقیقه¬اش رو ماساژ داد. هاله¬اش بلافاصله تغییر کرد. یک ماه گذشته بود و هیچ سرنخی درمورد چطور پیدا کردن قاتل دستگیرش نشده بود، تنها چیزی که ازش داشت همون هدفون بود. قبلا رایحه¬اش رو به¬ خاطر سپرده بود اما هیچ جا پیداش نمی‌کرد. چون به تنهایی کارش رو انجام میداد حتی نمی‌تونست به قلمرو خون¬آشام¬ها نفوذ کنه، اگه هم گیر میفتاد باعث یه جنگ می‌شد. اونها سعی کرده بودن هدفون رو هک کنن، اما به¬نظر می‌رسید بلافاصله از دسترس خارجش کردن. داده¬ها پاک شده بود و به این معنی بود که اون وسیله دیگه هیچ کاربردی براشون نداشت. حتی سعی کرده بودن سیستم خون¬آشام¬ها رو هک کنن، اما سطح امینتشون قوی¬تر از اونی بود که بتونن بهش نفوذ کنن.
حالا تو ماموریتش گیر کرده بود، این اولین ماموریتی بود که برای حل کردنش به مشکل خورده بود.

نفسش رو بیرون داد و زبونش رو گاز گرفت تا خودش رو آروم کنه، باید تمرکزش رو حفظ می‌کرد تا بتونه اون شخص به اصطلاح قاتل رو پیدا کنه.
بارتندر که هنوز دستپاچه بود سفارشش رو روی میز گذاشت"اینم نوشیدنیتون قربان". پوزخند شیائو ژان برگشت و لیوان مشروب رو برداشت و از عمد انگشت-هاش رو به انگشت¬های پسر مالید. بارتندر بیشتر سرخ شد. وقتی شیائو ژان نوشیدنیش رو برداشت به سرعت برگشت تا صورتش رو پنهان کنه.

فقط آهسته خندید تا اذیتش کنه و به آرومی مشروبش رو مزه کرد. همونطور که جرعه، جرعه می¬نوشید، ناگهان رایحه¬ی آشنایی از کنارش رد شد و باعث شد چشم-هاش گشاد بشه. مشروبش رو روی میز گذاشت و سرش رو طرف کسی که صاحب رایحه بود، برگردوند. پوزخندی روی لبش نشست، زیر لب زمزمه کرد"خب، خب، خب، همینطور که داشتم به قاتل کوچولوی شیطونمون فکر می‌کردم، سر کله¬اش پیدا شد. فکر کنم دست سرنوشته" انگشت¬هاش رو دور لیوان حرکت داد و از گوشه¬ی چشم بهش خیره شد.

درحالیکه داشت مرد رو که نوشیدنی سفارش می‌داد دید می‌زد، زمزمه کرد"لعنت، فکر نمی¬کردم انقدر هات باشه". با دیدن اینکه داره اطرافش رو نگاه می‌کنه با دهن بسته خندید و با خودش گفت«به¬نظر میاد تازه وارد همچین جایی شده»اما وقتی متوجه چرخش نگاهش به خودش شد، لرزید. با کمی هیجان زمزمه کرد"هاه؟ میخواد بهم نخ بده؟" درحالیکه به لیوان مشروبش خیره شده بود، فکر کرد«اوه، داره نزدیک میشه، طعمه¬ام خودش داره میاد» و وانمود کرد که از همون لحظه¬ای که رایحش رو تشخیص داده بود چکش نمی¬کرده.
قاتل کوچلوی شیطون پرسید"همراه داری؟" و کنار چهارپایه ایستاد.

شیائو ژان با پوزخندی کنار لبش بهش نگاه کرد"نوچ" و کمی تحریکش کرد.

آلفا کنارش نشست. شیائو ژان درحالیکه چونه¬اش رو روی انگشت شستش گذاشته بود به آلفا نگاه جسورانه¬ای ¬انداخت، گفت"تا حالا این ورا ندیدمت"

آلفا از گوشه چشم بهش نگاه کرد و جرعه جرعه از نوشیدنیش رو نوشید"حدس میزنم تازه واردم. قبلا بار اونطرف خیابون میرفتم، اما باید یه جای دیگه رو پیدا می‌کردم چون بسته بود"

ژان فکر کرد«اوه، بار روبه¬رو اخیرا توسط یاکوزا بسته شده»

شیائو ژان شیرین¬ترین و زیباترین لبخندی که می‌تونست رو بهش زد"حدس میزدم، اگه بخوایی میتونم این اطراف رو بهت نشون بدم"

زیر نور کم می¬تونست سرخ شدن گونه آلفا رو ببینه، می¬دونست به خاطر حرکاتش کمی دستپاچه شده. جواب داد"ممنونم، باعث افتخارمه" و نوشیدنیش رو یه نفس سر کشید.

شیائو ژان سوتی زد" اوه چه شجاع " حرکت سیب گلوش جذاب بود و نمی‌تونست تحسینش نکنه"پسندیدم" و ماریتینش رو بدون اینکه ارتباط چشمیشون رو قطع کنه نوشید. رو به بارتندر گفت"دو تا مارتینی دیگه!" و بعد روش رو سمت مرد برگردوند. با صدای اغوا کننده¬ای خودش رو معرفی کرد"ژانم"

آلفا جواب داد"بو" و دستش رو دراز کرد. شیائو ژان با کمال میل پذیرفت. پیش خودش گفت«اسم قشنگیه»

شیائو ژان از روی چهارپایه¬ بلند شد. ییبو با چشم¬هاش دبنالش کرد و صندلش رو همزمان با امگا چرخوند.

شیائو ژان با بازیگوشی باسنش رو بین پاهای ییبو جا داد و لبش رو لیسید. وقتی نوشیدنیشون رسید، با اغوا برشون داشت و به ییبو که با چشم¬های گرسنه¬ بهش خیره شده بود، نگاه کرد. شیائو ژان پوزخندی زد و مارتینیش رو نوشید و عمدا اجازه داد نوشیدنیش فاق شلوار آلفا رو خیس کنه، ییبو از سردی نوشیدنی لرزید.

شیائو ژان با لحن معصومانه¬اش گفت"اوخ" دستمالی برداشت"متاسفم" و تحریک کننده نقطه¬ی خیس رو لمس کرد.

شیائو ژان می‌تونست نگاه خیره¬ی ییبو رو حس کنه، نگاهی گرسنه. بعد احساس کرد مرد سمتش خم شد، مچ دستش رو گرفت تا پاک کردن نقطه¬ی خطرناک رو متوقف کنه. آلفا تو گوشش زمزمه کرد" اگه متاسفی باید غرامت بدی"و باعث شد تحریک شدگیش به اوج برسه.

همه چیز طبق انتظار شیائو ژان بود، گوش آلفا رو بوسید" با دهنم بپردازم یا با...؟" اذیتش کرد و دستش رو روی پاهاش مالید.

خرخر کرد و دستی به باسنش کشید"هردوش خوبه"

ناله¬ای آروم از دهن شیائو ژان خارج شد و به دنبالش پوزخند زد. لعنت، انتظار نداشت قاتل کوچولوی شیطونش یه قاتل شجاع باشه. صاف ایستاد و دستش رو دراز کرد و کمی فرومون¬هاش رو رها کرد تا بیشتر اغواش کنه.

آلفا به شیائو ژان اجازه داد تا اون رو از بار بیرون بکشه و به سمت جایی که ماشینش بود ببره. با باز کردن در، ییبو رو به داخل هل داد و روی پاهاش نشست و بینیشون رو مماس همدیگه قرار داد.

درحالیکه خودش رو بهش می¬مالوند، قهقهه¬ای زد و تحریکش کرد"اوه اینجا رو باش،  ما هنوز هم رو نبوسیدم اما همینجا میخوایی آزادی عمل داشته باشی"

ییبو نتونست جوابی بده، شاید به این خاطر بود که اولین بارش بود. گوش¬هاش سرخ شده بود، خوشحال بود که صورتش هیچ ضعفی از خودش نشون نمیده. اگرچه دیکش بلندتر از صورتش حرف میزد.

"خب پس، شیطون کوچولو، میتونی تا نزدیکترین هتل رانندگی کنی؟" شیائو ژان خواست تا کمی ازش فاصله بگیره.

ییبو گیج بهش نگاه کرد، یعنی بهش اجازه می‌داد ماشینش رو برونه؟

شیائو ژان همونطور که انتظار می‌رفت از واکنشش نیشخندی زد، تمام مدت زیر نظرش داشت و متوجه شد که تو این نوع چیزها تجربه نداره.


به فاق شلوار برآمده‌اش اشاره کرد"خب، منم باید یه چیز رو اینجا برونم" پوزخندی زد"در نتیجه تو رانندگی میکنی"



ENCOUNTEROnde histórias criam vida. Descubra agora