ژان از ییبو پرسید"تحقیقات چطور پیش رفت؟" و تلاش جفتش رو برای آماده کردن غذا به این طرف و اون طرف دنبال کرد.
ییبو شونهای بالا انداخت"هوم، کوان گه هنوز بهم زنگ نزده و پیامی نفرستاده، پس هنوز نمیدونم چه اتفاقی قراره بیفته" و بشقاب رو روی میز گذاشت تا غذا رو سرو کنه.
ژان سری تکون داد"خب، چنگ همین چند دقیقه پیش وقتی رفته بودی غذا بخری زنگ زد. گفت تو جسد رهبر فرمالدئید دیده شده، یه ماده شیمیایی که برای حفظ بدنش استفاده شده. این ماده نه تنها توی پوست بلکه تو اندامهای داخلیشم دیده شده، چون جسدشم فریز کرده بود. به علاوه مواد شیمیایی دیگهای هم تو بدنش بود که با مقایسه.شون با گزارشهای پدرت متوجه شدن همون موادی بود که پدرت و همکارهاش ساختن. خلاصه با سمی که اونها ساخته بودن مسموم شده و مرده"
ییبو سری تکون داد و بعد از قرار دادن بشقاب روی میز، غذاش رو جلوش گذاشت. همونطور که کنارش مینشست گفت"خوشحالم تحقیقات و گزارشهای پدرم کمک کننده بود"
ژان همونطور که قاشق چنگال رو برداشت و شروع به خوردن کرد جواب داد "آره" اما با یادآوری چیزی مکث کرد"و گفت ژائو شوان واقعا یه دو رگه بوده. گزارش کالبد شکافی که چند روز پیش برای چنگ فرستاده شده و گفت که بعد از انجام کار همراه با بقیه پروندههای تحقیقاتی رهبر بهم به دستم میرسونه"
ییبو پرسید"بهم نگو قراره روشون کار کنی؟" و غذایی که گوشه لبش چسبیده بود رو پاک کرد. بهش یادآوری کرد"دکتر گفت باید استراحت کنی و استرس نداشته باشی"
ژان لبش رو آویزون کرد"نـــــــــه، من فقط میخوام یه نگاه کوچولو بندازم"
ییبو آهی کشید، دوباره برگشتن سر خونهی اول، لبهای ورچیدهی شیائو ژان. این یکی از نقطه ضعفهای ییبو بود و حالا نمی¬تونست بهش سخت گیری کنه. با پذیرفتن شکست گفت"فقط یه نگاه، باشه؟"
لبخندی روی صورت امگا نشست و از شدت هیجان فقط سری تکون داد. خب، به عنوان یه کارآگاه؛ البته که هیجان زده بود که با یه پرونده درگیر باشه.
گفت"خب، حالا غذاتو بخور" و با شنیدن زنگ گوشیش، تلفنش رو از جیبش درآورد."اوه، کوانه گه هم میاد، میخواد نتایج تحقیقات رو بهم بده چون تو این مدت نمیتونم دفتر برم"
ژان به آلفا نگاه کرد"تحقیقات رو سپردی بهش؟"
ییبو سری تکون داد"آره، نمیتونست پرونده رو به بقیه بخشها بده چون اونها از چیزی خبر ندارن، برای همین خودش مسئولیتش روبه عهده گرفت" به سادگی جواب داد و مخفیانه از ژان که داشت غذا میخورد عکس گرفت.
ژان که از عکس گرفتنش بیخبر بود فقط سری تکون داد و مشغول غذا خوردن شد.
...
CZYTASZ
ENCOUNTER
Wampiry─نام فیکشن:࿐🐺ENCOUNTER🐺࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، خونآشامی گرگینه، رومنس، فانتزی ─نویسنده: ᴋɪᴍɴɪᴇʟʟᴇ88 ─مترجم: ꜱᴇʙᴀꜱᴛɪᴀɴ ─روز آپ: 5 شنبه ─یک بار ییبوی ده ساله توله گرگی رو دید که داشت وارد جنگل میشد، تا زیر نور ماه کامل دنبالش کرد...