p2

5.3K 632 68
                                    

شش سال پیش _پدرخوانده------

وارد کافه شدم و چترو بستم بارونیم خیس شده بود چترو توی جا چتری جلوی در گذاشتم و نگاهمو بین افراد داخل کافه چرخوندم زنی که باهاش قرار داشتم دستشو برام تکون داد لبخند نصفه نیمه ای زدم و به طرفش رفتم یه کلاه برت قرمز روی موهای مشکی رنگش گذاشته بود و با حالت اغواگرانه ای بهم نگاه میکرد پالتوی کوتاه و چکمه های بلندی پوشیده بود ....رنگ زننده و جیغ پالتوش چشممو اذیت میکرد ......
به میز نزدیک شدم بهم نگاه کرد و با لب های سرخ رنگش که مثل خون تازه برق میزد بهم لبخند زد
دستشو از روی دستکش های توری مشکیش بوسیدم
~دیر کردی!
×ترافیک! خیلی منتظر موندی؟
آرنجشو به میز تکیه داد و سیگاری که از بین انگشتاش دود میشد رو به رخم کشید
~سیگار میکشی؟
×حتما
بارونیمو درآوردم و دور صندلی انداختم و نشستم صورتمو جلو بردم بهم نگاه کرد خندید بعد سرشو تکون داد و گفت:
~چرا عاشق تو شدم!
سیگارو بین‌ لبام گذاشت کام محکمی گرفتم و گفتم:
×چون من مرد دوست داشتنی توام؟
بازم خندید و بعد دستشو برای گارسون بالا برد
~هیچوقت فکر نمی‌کردم یه روزی عاشق یکی از طرفدارام بشم!
×شاید چون زیادی خوشتیپم هوم؟
~این اعتماد به نفس تو منو دیوونه می‌کنه تائه
گارسون مودبانه پرسید
&چی میل میکنین؟
~دوتا لاته لطفا
گارسون سرشو تکون داد رفت
~خوبه دیگه سلیقه ی منو حفظی
×من همه ی وجودتو حفظم
~واقعا؟
سرمو بردم جلو و زمزمه وار گفتم:
×مثلا میتونم بگم زیر این پالتوی آلبالویی رنگت .....
~هیششش داری زیاده روی می‌کنی
×تو عاشق زیاده روی های منی مگه نه؟
هه سو خندید و گفت:
~اینجا جای خوبی برای آتیش بازی نیست!
×ولی من شنیدم طبقه ی بالا یه اتاق vip مخصوص آتیش بازی هست
هه سو لبشو گاز گرفت و زیر چشمی بهم نگاه کرد اون زن از هیچ چیز خجالت نمی‌کشید ......چند ماه زیر نظر داشتمش تا بتونم بشناسمش اون میتونست فاجعه ترین اتفاق زندگی هر مردی باشه!
اما من کارمو بلد بودم ...چون هدف محکمی داشتم .....از طرفی برای هه سو مثل یه میوه ی آبدار و شیرین بودم .....من یه مرد جوان سی ساله بودم و اون چهل و شیش سالش بود .....
یه زن میانسال سیری ناپذیر و جاه طلب ....یه بازیگر حرفه ای مغرور و اغواگر....
×امروز فیلمبرداری داری؟
~نه میخوای شب بیا خونه ی من
×چه دعوت غیرمنتظره ای!
گارسون به سمت میز اومد قهوه هارو روی میز گذاشت و با تعظیم کوتاهی دور شد
~تو که بدت نمیاد میاد؟
×من برای لمس تک‌‌ تک سلول های بدن شما لحظه شماری میکنم خانم!
~اوه زبون نریز تائه
لبخند کجی زدم و کمی از قهوم نوشیدم
×من مشکلی ندارم اما پسرت چی؟
وقتی اسم پسرشو آوردم لبخندش محو شد حالت چهرش عوض شد و گفت:
~فکر کنم‌ امشب با دوست پسرش قرار داره و خونه نمیاد اگرم بیاد مشکلی نیست ....کارای من به اون ربطی نداره
با شنیدن کلمه ی دوست پسر امواج مغزم کدر شد! اگه میتونستم اون موجود اضافی رو خط میزدم
×نمیخوام دخالت کنم ولی حس میکنم در قبالش خیلی بی خیالی
~اون که بچه نیست دائما مراقبش باشم
×اما به نظر من یه پسر شونزده ساله به مراقب نیاز داره
~به هرحال بود و نبودش فرق زیادی برام نداره
×اون پسرته!
~دلم نمی‌خواد روش فوکوس داشته باشم
×برای همین تو مصاحبه هات ازش حرف نمیزنی؟ یا باهاش بیرون نمیری چون دوست نداری پاپاراتزیا ازتون عکس بگیرن!
~حرف زدن راجبش چه سودی به حالم داره تازه خودشم دوست نداره با بقیه راجب من حرف بزنه
×اگه .....اگه یه روز با هم ازدواج کنیم.....
با دهن نیمه باز بهم نگاه کرد و بعد بلند خندید
~شوخی خنده داری بود تائه
×یعنی اگه بهت پیشنهاد ازدواج بدم قبول نمیکنی؟
~تو الان داری از من خواستگاری میکنی؟
×نه من فقط دارم به بعضی از احتمالات فکر میکنم
هه سو دستشو دور فنجون قهو‌ش حلقه کرد و با یه لبخند زیر پوستی که نشون از ذوق زدیش داشت گفت:
~قطعا جوابم منفیه
×نه اشتباه میکنی....من اجازه نمیدم کس دیگه ای جز من صاحب این لبخندهای زیبا باشه
به زور سعی میکرد جلوی لبخند زدنشو بگیره میدونستم که چقدر با حرفام ذوق زده شده
~خب تو فکر کن جوابم مثبت باشه!
×اون وقت پسرت چی میشه؟
ابروهاشو بالا برد و با بی‌خیالی گفت:
~زندگی من به اون ربطی نداره
×به نظرت با وجود من مشکلی داره؟
~نمیدونم اما اگرم داشته باشه مشکل خودشه! تا حالا دیدیش؟
×نه من فقط تورو میبینم!
بهم نگاه کرد و لب پایینشو به دندون گرفت بعد گوشیشو درآورد و عکس پسرشو نشونم داد.
من بارها پسرشو دیده بودم .....اما هه سو نمیدونست که هدف نهایی من پول و ثروت خودش نیست حتی خودش هم هدف من نبود .....
هدف من پسر شونزده سالش بود که برای به چنگ آوردنش حاضر شده بودم نقش یه جوون عاشق رو برای مادرش بازی کنم!
×پسر خوبی به نظر میرسه
~اره اما فقط از روی عکس!
×چطور؟
~اوم فوق العاده غیر قابل کنترله
×مثل من که در مقابل تو کنترلمو از دست میدم!
با خنده گفت:
~خفه شو تائه
×راستی گفتی اسمش چی بود؟
کمی قهوه خورد و با دستمال لبشو تمیز کرد بعد اسمی رو به زبون آورد که حتی شنیدنش هم باعث میشد مثل خوناشامی که سال هاست خون نخورده تشنه ی نوشیدنش بشم
~جیمین!



🩸❣️❣️🩸

🩸❣️❣️🩸

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هه سو۴۶ ساله مادر جیمین

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

هه سو
۴۶ ساله
مادر جیمین

عکسی که هه سو به تهیونگ نشون داد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

عکسی که هه سو به تهیونگ نشون داد



🚬🥀


فعلا پارتا کوتاهه🟩
به زمان ها و اینکه از زبون کی گفته میشه دقت کنین🟨

امیدوارم دوست داشته باشین 💚
ووت و کامنت فراموش نشه💛

شرط آپ:
ووت: 60

The Lost Where stories live. Discover now